ارزش


گفت اینکه زندگی را رنج میبینی، اهمیتی ندارد. یعنی هیچ کس بخاطر اینکه زندگی را رنج دائم میبینی پاداشی به تو نمیدهد. حتی برای دنیا و زمین و زمان هم مهم نیست که تو چقدر رنج کشیده ای. گفتم همه حرفت را فهمیدم.
میدانم که دیدگاهم به زندگی این است که همه اش باید رنج کشید. خوشی هایش زودگذر است و رنجش دائمی. گفتم من انتظاری از دنیا ندارم که برایم دست بزند یا جیغ و هورا بکشد که زندگی را رنج میبینم. درست است که از نظر من همه زندگی رنج است.ولی همیشه با خودم میگویم حالا که به زندگی محکوم شده ام، یا اصلا فرض بر اینکه زندگی موهبتی است که به من ارزانی شده است. باید تا تهش با همه رنج هایش هم بجنگم، باید بتوانم از دل همه این رنج ها تغییری مثبت ایجاد کنم. اینکه یک رنج دائم را باید تحمل کنم دلیلی نمیشود که دست روی دست بگذارم تا ببینم چه میشود، یا احمقانه خودم به این رنج پایان بدهم.
من هستم، نفس میکشم. شاید اگر همین الان زندگی ام تمام شود هیچ گله ای نداشته باشم.اگر بتوانم بعد از مرگم حسی داشته باشم این است که ماموریتم تمام شده است و راضی ام که تلاشم را کردم. ولی تا هستم، تا ماموریتم ادامه دارد، با جان و دل باید برای بهتر شدنش بجنگم و کم نیاورم. یاد گرفتم که کم نیاورم. هر طور هست، هر طور میشود خرک خود را لنگان لنگان به مقصد برسانم.یا در راه رسیدن به مقصد ماموریتم تمام شود. از مرگ نمیترسم. ولی بخاطر پایان دادن به این رنج هم هیچوقت خودم با پایانی خودخواسته تمامش نمیکنم. همه این رنج ها برایم فرصتی است که از دلش ارزشی خلق کنم، که مفید باشم. اگر غیر ازین باشد احساس میکنم هم رنج کشیده ام و هم بود و نبودم فرقی به حال بقیه آدمها و دنیا نداشته است. دنیا نه برای رنج های من ارزشی قائل است و نه برای رنج های هیچ کس دیگری. اگر توانستم دنیا را سر سوزنی جای بهتری کنم، آن موقع است که رنج هایم به اندازه سر سوزنی هم که شده ارزشمند میشود. آن وقت است که دنیا بخواهد یا نخواهد در برابر رنج هایم نمیتواند بی تفاوت باشد. پس تا هستم زندگی میکنم، با رنج هایش و برای خلق ارزشی که ارزشش را داشته باشد. رنج هایمان وقتی معنی پیدا میکند که بتوانیم تغییری ایجاد کنیم که خیرش به جمع برسد. من تلاشم را میکنم. من با همه رنج هایی که دارم ادامه میدهم که بتوانم که حداقل به خودم ثابت کنم میتوانم. و امیدوارم روزی را ببینم که بگویم ارزشش را داشت. من آدمی نیستم که نه از درد بترسم و نه از رنج. هم تحمل دردم زیاد است و هم با رنج هایم خو گرفته ام. تا تهش هم هستم.تا جایی که دست و بالم باز باشد، میرانم و پیش میروم. امشب مراسم رونمایی از برخی از محصولات اپل بود، تیکه های از ویدئو هایش را دیدم. آنچنان با ذوق و شوق درباره محصولات جدیدشان حرف میزدند که من هم به وجد آمدم. شاید من در ایران، آن ظرفیت ها برایم فراهم نباشد. ولی میدانم آن ها هم در آمریکا محدودیت های خودشان را دارند. خودم را با هیچ کس جز دیروز خودم مقایسه نمیکنم. میدانم خیلی ها جلای وطن گفته اند و با هزار امید مهاجرت کرده اند که صد البته برایشان آرزوی موفقیت میکنم. ولی من هم که مانده ام، با سختی هایی دست و پنجه نرم میکنم که شاید برای آنها که اینجا نیستند، شوخی ای بیش نباشد. ولی باور دارم آسمان همه جا یکرنگ است. اینجا بتوانم کاری کنم، آنجا هم باشم میتوانم کاری کنم. من با رنج هایم زندگی ام را میسازم. برایم مهم نیست امروز دنیا به من یا به رنج هایم اهمیتی بدهد یا ندهد. ولی برای روزی که هنوز هم با رنج هایم دست به گریبانم ولی ارزشی هم آفریده ام که ته دلم میگویم ارزشش را داشت میجنگم. همانطور که تا همین الان هم گاهی اوقات این حس شیرین را تجربه کرده ام و گفته ام به همه رنج هایش می ارزید. و این خلق ارزش همیشه مانند آتشی است که به جانم افتاده است.آتشی که هر بار از آن انگیزه بیشتری میگیرم.
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *