استراتژی


ریشه مشکلات اقتصادی ما این است که آدمها سر جای خودشان قرار ندارند، مثلا طرف رییس یک سازمان عریض و طویل اقتصادی میشود ولی در حد و اندازه آن نیست. سواد اداره اش را هم ندارد. میرود سر کار که روزش شب شود و برود خانه. اصولا کاری نمیکند که تغییری ایجاد کند. اگر بماند خانه و کاری نکند زیانش کمتر است. یعنی بعضی ازین مسولین نبودشان از بودنشان مفیدتر است.

این میشود که اقتصاد هم بازیچه دست این آدمهای ناکارآمد میشود. وقتی کسی کار کردن را بلد نیست، حتی اگر تلاش هم کند سودی ندارد. حالا هرچقدر هم مجلس و دولت به او اختیار بدهند، بدتر این اختیارات بلای جان خودش و مملکت میشود.

تازه فاز خود همه چیز دانی هم میگیرد و فکر میکند خیلی کارآمد هست. درباره چیزهایی که نمیداند هم نظر میدهد. مشتی آدم بادمجان دور قاب چین هم احاطه شان میکنند و آدم مذکور بیشتر کیفور میشود و بیشتر احساس میکند عقل کل است و بیشتر همه را خانه خراب میکند.

داعش که شکل گرفت، اگر امثال این آدمها به جنگشان میرفتند، احتمالا الان با داعش همسایه میشدیم. ولی حاج قاسم ها رفتند، آدمهای بزرگ رفتند و بالاخره هم نابودشان کردند. اقتصاد ما نیاز به آدمهایی دارد که حاج قاسم وار وارد گود شود و احساس مسولیت کند. برای یک آدم هدفمند و با سواد فرقی ندارد میدان جنگ، جنگ با توپ و تفنگ باشد و یا جنگ اقتصادی. تغییرات بنیادی میدهد، ساختار را اصلاح میکند، ظرفیت آدمها و بخش ها را شناسایی میکند و اقدام میکند. خودش را پشت دیوارها مخفی نمیکند و مسولیت کارهایی که انجام میدهد را هم به عهده میگیرد. با زمین و زمان میجنگد تا آنچه به او محول شده است را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و روسفید بیرون بیاید. آنقدر رویش سفید باشد که لیاقت شهادت نصیبش شود.

آری مشکل اینجاست که اقتصاد ما حاج قاسم ها را ندارد. اقتصاد ما گرفتار عده ای ناکارآمد و بادمجان دور قاب چین هایش شده است.

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *