من اگر به تو پناه نبرم، به کجا پناه ببرم؟ من اگر دامن تو را نگیرم، دست به دامن که شوم؟ من اگر خشمم را هم پیش تو فریاد نزدم، کجا را دارم که فریاد بزنم.
تو برای من کوهی هستی که میتوان به آن تکیه کرد، تو برای من بهشتی هستی که میتوان دم به دم در آن تازه شد. من همه دردها و شادی هایم را اگر به تو نگویم به که بکویم. که را دارم اصلا؟
من معتاد تو شده ام، من دیوانه تو شده ام. من گرفتار اعتیادی شده ام که دوست ندارم از آن رهایی یابم. تو برای من دنیایی هستی که هرگز فکرش را هم نمیکردم وجود داشته باشد. اگر بهشت بخواهد در این دنیا جلوه کند، قطعا برای من حضور تو است. درد و دل کردن و دل یکدله کردن و قهر و آشتی با تو است.
تو رسم عاشقی را خوب بلدی و من شاگردی هستم که دارم یاد میگیرم. من شاگردی هستم که اشتباه زیاد میکنم و تو استادی هستی که گاهی شماتتم میکنی و گاهی تشویقم میکنی و من میبینم و میدانم که ته دلت، دلت با دل من همراه است.
آی مخمل قرمز و مشکی، هرچه از درد دوریت زار بزنم، باز هم کم است. من به دم به دم با تو تازه شدن عادت کرده ام، من گرفتار اعتیادی دوست داشتنی شده ام. من به هوای تو به نفس های تو دلم گرم است که بیایی و مرا به عالم قصه ها ببری، آنجایش که آخرش مینویسند و” آن ها تا ابد شاد زندگی کردند”.
دختر چشم براق قهرت و عتابت هم برایم دوست داشتنی است، بگو مگوهایمان هم برایم نشان زندگی واقعی است. من کنار تو جان میگیرم. نفس هایت را از نفس هایم مگیر. تا ابد دلم برایت تنگ است، چه باشی و چه نباشی.
بدون دیدگاه