دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد. آدم در تنهایی خودش، وقتی به همان کنج عزلت وجودش پناه میبرد، انگار دوست ندارد، هیچ وقت آنجا را رها کند. آدمی زاد در هر حال موجودی اجتماعی است. یا باید تا همیشه تارک دنیا شود. یا اینکه این کنج عزلتش را برای همیشه برای خودش داشته باشد. و هر روز آذینش کند. و هر روز که به آن پناه میبرد، بتواند انرژی از دست رفته اش را بازیابی و دوباره آماده بازگشتن به میدان شود. خوب صد البته که برخی آدمها که با تو یکرنگ هستند و تو هم با آنها یکرنگی و میتوانی بدون ماسک با آنها حرف بزنی، انرژی ات را بالا میبرند، این آدمها الماس های زندگی ات هستند. ولی باز هم آن کنج عزلتت همیشه برای خودت باقی بماند. در هر سنی، زیبا باشی یا از نظر خودت زشت. مفید باشی یا از نظر خودت غیر مفید، آن کنج عزلت جایی است که هیچ کس نمیتواند آن را از تو بگیرید. به آن پناه میبری و دم به دم تازه میشوی. تنهایی عجیب است ، وقتی خودت را بغل میکنی، و دردهایت را پیش خودت باز میکنی، و به حرفهای دلت گوش میدهی، اشک در چشمانت جمع میشود. انگار هیچ کس مثل خودت نمیتواند، دردهایت را بفهمد. این وسط اگر آدمهایی را در زندگی داشته باشی با همان وصفی که بالاتر گفتم، همان الماس های زندگیت، همان ها باعث میشوند، حال دلت بهتر شود. باعث میشوند دست بیندازی به برخی از آن غم و مشکلاتی که هیچوقت حتی شاید به زبان نیاوردی شان،یا کمتر به آن فکر کرده ای،ولی حالا میتوانی تا عمیق ترین نقاط وجودت دست بیندازی و بازگویش کنی با زبانت. واقعیت این است که دردهایت را برای خودت که بازگو میکنی، از زبانت استفاده نمیکنی، ولی وقتی در نقطه امنی میتوانی دردهایت را بازگو کنی، یعنی به زبان بیاوری، حس میکنم عجیب حالت بهتر میشود. حالت خوب میشود. تو تنهاییت را داری، گوشه عزلت خودت را داری، و جایی را هم داری که بتوانی خودت باشی. کسی قضاوتت نکند، باز هم انگار خودت هستی و خودت. من احساس میکنم، هم کار کردن روی تنهایی خودت و هم کار کردن روی ارتباطاتی که میتوانی خودت باشی. هر دویش را آدمی لازم دارد. یعنی هر کدامش که نباشد کمیتت لنگ میزند. برای اینکه لنگ نزنی، باید هر دویش را بهبود بدهی، هم روی تنهایی خودت کار کنی و هم روی ارتباطات امنی که میتوانی با بقیه داشته باشی. آخرش اینکه خودت را تا جایی که میتوانی سفت بغل کن. تا وقتی نتوانی چنین کنی، نمیتوانی در هیچ ارتباطی هم موفق باشی. این تحلیل من است.
بروی پیر ما بنگر که تا چشمت شود روشن
ز دست پیر ساغر گیر تا خود را جوان بینی
بدون دیدگاه