آدمی خود را گاهی اوقات گرفتار ناخواسته ها میکند، ناخواسته هایی که در نهایت به نفع خودش هم هست. ولی انگار همیشه میخواهد بارش را به گردن دیگری بیندازید. بگذارید شفاف تر عرض کنم. وارد ارتباطی میشوی، کاری ، عاطفی و یا هر نوع رابطه اختیاری دیگری. ولی همیشه دنبال این هستی که حیف شد، خودم را گرفتار کردم، بهتر است هر طور شده خودم را کنار بکشم. بعد اینجاست که نمیخواهی هم خودت ، تصمیم گیری کنی. سعی میکنی با رفتاریهای پیش بینی نشده، طرف دیگر را پیشقدم کنی. غافل از اینکه انسان شعور دارد، توپ را در زمین دیگری انداختن، حس زرنگ بودن به تو میدهد. آن آدم اگر قید یک رابطه همکاری یا عاطفی را زد، بخاطر عدم ثبات حرفهای تو است. نه بخاطر اینکه تو زرنگ هستی.آدم عاقل وقتی وارد ارتباطی شد، تمام تلاشش رو میکند که در آن رابطه خوب عمل کند، یادم به بخشی از رمان “درمان شوپنهاور نوشته یالوم” می افتد. جایی که “ارل” نمیتوانست به همسرش بگوید که از زندگی اش بیرون برود، و برعکس تلاش میکرد کاری کند که همسرش کنار بکشید که ارل بتواند با “پم” ازدواج کند. بگذریم در رابطه کاری هم همین است. وقتی دیدی قدرت ادامه دادن نداری با جسارت و با صراحت تمام عیار بیانش کنی، بهتر است تا بخواهی زندگی را به کام دیگران زهر کنی که طرف مقابل خودش برود. همیشه همه چیز طبق خواسته تو پیش نمیرود. در این صورت لزوما تو آدم خوبه ارتباط نمیشوی. بلکه برعکس تبدیل به آدمی میشوی که فرصت طلب و سو استفاده گر است. همیشه شفافیت بهترین راهکار است. همیشه خواست هایت را صراحتا به زبان آوردن بهترین کار است. در لفافه حرف زدن و شل کن سفت کن کردن کار آدمهایی است که قوی نیستند. البته که این نظر من است.اصل اولش این است بدانیم آدمها بازیچه نیستند.آدمها دل دارند. آدمها دل میسپارند، و اگر میخواهی دلی را پس بگیری با صراحت حرفت را بزن. همین
بدون دیدگاه