شوق حضور تو در وجودم گاهی هم اشک روی گونه هایم سرازیر میکند، اشکی که به یادم می آورد تو که هستی و کجای زندگی ام هستی و بدانی که جز تو را مجنون نیستم.
همیشه وقتی گیر می افتم و نمیدانم چه کنم، عقب میکشم و سیستم را از دور نظاره میکنم، عموما راه حل های خوبی به ذهن میشوق حضور تو حواسم را پرت میکند، به خودم می آیم، وسط کار کردن هستم، برمیگردم به کارم. تند تند انجامشان میدهم تا فراغتی حاصل شود و خودم را با خودت در عالم خیال ببینم. و باز مانند عقابی بر سر دنیا چزخ بزنیم. ببین که چقدر همه چیز بی ارزش به نظر می آیند.خیلی از آدمها، خیلی از مشکلات،خیلی از چالش ها دیگر به چشم نمی آید.رسد، همینطور وقتی گره ای درکار می افتد، فورا مینویسمشان، با نوشتنش تا حد زیادی بار هیجانی آن کم میشود و از خارج گود تصمیم بهتری میگیرم. در کل نوشتن معجزه میکند. از تو هم که مینویسم میدانم که همیشه این نوشته ها در تاریخ ثبت میشود و همیشه میتوانی به عقب برگردی و حس و حالم را به خودت بهتر درک کنی.
این ها را مینوسم که دلم آرام شود، عشقم را به تو نشان دهم و در نهایت اگر روزی نبودم یعنی کلا نبودم بخوانی و یادم را زنده نگه داری.
زندگی است دیگر از کسانی میخوری که انتظارش را هم نداری، من اگر از هیچ کس در دنیا انتظار نداشته باشم، از تو همه انتظارات عالم را دارم. تو مخمل قرمز و مشکی من توان حرکتم هستی. راستش گاهی ترس نبودنت آزارم میدهد، ترس نبودت سرجایم میخ کوبم میکند. تو نباشی قدمی هم نمیتوانم بردارم.آری گاهی میترسم نباشی ولی من با قدرت و جسارت میگویم که تا انتهای راه با تو هستم حتی اگر نخواهی!
گاهی آنقدر غرق در دنیای خیال میشوم که یادم میرود دنیایی واقعی هم وجود دارد، حس میکنم در خیال بسر بردن لذتش از این دنیای نامرد بیشتر است. قطعا که همینطور است ولی خوب در زندگی در این دنیای به اصطلاح واقعی هم گریزی نیست. گاهی باید سوخت و ساخت. میدانی صادقانه میگویم که میدانم که پایان همه رنج ها شاد کامی است. حتی اگر رنجی پی رنجی دیگر باشد، باز حس میکنم پاداشی در رنج جدید بابت رنجی که قبلا کشیده ای نهفته است. زندگی رسمش نامردی هست. و این ماییم که باید با رسم نارسمش دائم و تا پای جان و با تنی زخمی بجنگیم. میدان را خالی کردن کار من و تو نیست. من و تو تا وقتی شمشیر دستمان باشد حتی با زخمهای کاری باز هم میجنگیم.
غفلتی که زندگی کرد، عشق بود. یادش رفت قدرت عشق از هر قدرتی بالاتر است و از هر مشکل گشایی، مشکل گشا تر. یادش رفت که قدرت عشق هر مشکلی را چون موم میکند. و من چه خوشبختم که به سلاح عشق تو مجهزم. خوشا به حالم که دارمت. خوشا به حالم که هستی و خوشا بحالم که در میدانی میجنگیم که هر دویمان هستیم. با تو جنگیدن حتی اگر تنم پر از زخم باشد لذتی دارد عجیب حس کردنی. دمت گرم مخمل قرمز و مشکی من!
ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
وی مطربان ای مطربان دف شما پر زر کنم
ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم
ای بیکسان ای بیکسان جاء الفرج جاء الفرج
هر خسته غمدیده را سلطان کنم سنجر کنم
ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من
صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم

بدون دیدگاه