نگارا! حضورت در بَرِ من، بهشت را به خانه ام می آورد و همان بهشتی که هرچه باشد در برابرت حقیر است. از هرچه در بهشت باشد، فقط تو را میگزینم. برای من دنیای بدون تو جهنمی است که توصیفش را شنیده ام، دنبال واژه ای دیگر میگردم که از جهنم واضح تر باشد. ولی به گمانم همان جهنم توصیف خوبی است از نبودن تو. و “تو را به بَر داشتن” توصیف خوبی است از انتهای “هرآنچه خوب است” را داشتن. بَرین تر از بهشت بَرین. آن هم نه به اندک فاصله.فرسخ ها دورتر و زیباتر و خواستنی تر.
آخر تو که باشی، مرا به غیر تو چه حاجت. دنیای بدون تو اندازه یک بازیچه گربه هم ارزش دیدن و ماندن ندارد. من دوست دارم صبح و روز و شب در جهانی که تو میسازی غرق شوم و دائم الخمار جهان خودت باشم. تعریفم از عشق همین بود، یعنی بالاتر ازین دیگر در مغزم نمیگنجد. تو برای من انتهای حال خوبی و نبودنت اوج بیچارگی و درماندگی.
گاهی وقتی مینویسم و همزمان به تو فکر میکنم، دانه های اشک بدون آنکه بدانم بر گونه هایم میغلتند، به خودم می آیم میبینم روی کیبردم هم اشک ریخته است. راستش دنیای بدون تو را توان تحملم نیست. یا باید تو باشی یا من هم بیهوده میدوم. اصلا همه دویدنهایم برای این است که بالاخره آخر یکی شان به تو برسم. تنگ در آغوشت بگیرم،نفست بکشم و مست وجودت شوم. آخ که چه پاداشی بهتر از تو.
نگارا! قدرت توصیف عشق بین من و تو، هرچه ماهر هم باشم، باز در توانم نیست. فقط میخواهم بدانی و برای همیشه یادت بماند که دنیای رنگی رنگی را فقط با تو میخواهم. پر از رنگ هایی که دوست دارم:نارنجی،بنفش،صورتی، قرمز و مشکی.
مِی خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد
پندم مده اِی دوست که دیوانهٔ سرمست
هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد
سهل است به خون من اگر دست برآری
جان دادنِ در پای تو دشوار نباشد
ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار
مَه را لب و دندان شکربار نباشد
وان سرو که گویند به بالای تو باشد
هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد

بدون دیدگاه