یاد آن اخبار معروف می افتم که گفت انگلیس نشسته بر روی اره برگزیت، راه پیش و پسی که هر دو را دشوار میکند. هرچند متن خبر و روحش شاید حتی مشمئز کننده باشد. ولی موقعیتی را توصیف میکند که شاید برای هر کسی در زندگی بسیار هم پیش آمده باشد. برای همین شاید همیشه پل های پشت سرم را خراب میکنم که راهی جز پیش رفتن نداشته باشم. گذشته شاید بسیار سنگین باشد، ولی هرچه باشد گذشته است، اگر زرنگ باشی تجربه اش را با خود به زمان حال آوردی ای و توشه ای میشود برای تصمیمات حال ات. گذشته برای همه دردهایی هم دارد، من که هر اتفاقی که برایم افتاده و هر صحنه زندگی ام را که بخواهم دقیقا مانند یک فیلم در ذهنم میتوانم پخش کنم ، دردش را هم بیشتر حس میکنم. گاهی به خودم میگویم زود فراموش میکنم ولی خیال خام است. حتی کابوس هایم، حتی گرمی و سردی هوا و حتی حس آن موقعم را انگار که همین الان است تجربه میکنم. کم آزارم نمیدهد. ولی خوبی های خودش را هم دارد، این که چیزی را فراموش نکنی باعث میشود خوبی و بدی آدمها را مثل همانروز که در حقت خوب کرده اند یا بد ، یادت باشد. اینکه ذات بعضی ها هیچ وقت عوض نمیشود. اینکه رفتارشان هیچ وقت فراموشت نمیشود. اینکه اگر کسی را میبخشی با همه وجود بخشیده ای، درد کارش هیچ وقت یادت نمیرود ولی بخشش با همه وجودت بوده، نه بخاطر گذر زمان نه بخاطر فراموش کردن. بلکه او را بخشیدی چون این کار حال خودت را خوب میکرده است. آخرش فکر میکنم اینکه چیزی از ذهنم پاک نمیشود بیشتر ازینکه بد باشد خوب است. شاید درد عزاداری ها برای مرگ عزیزانم سخت ترین قسمتش باشد. ولی همان هم کمک میکند قدر آنهایی که برایم مانده اند را بیشتر بدانم، اینکه بدانم و یادم باشد هیچ وقت حضور افرادی در زندگی ام که دوستشان دارم، برایم تکراری نشود. اینکه قدر تک تک لحظه های با هم بودن را بدانم و اینکه هرچه سنت بالاتر میرود باید عزیزان بیشتری ات را زیر خاک بفرستی تا نوبت خودت شود، دردناک است، ولی فکر کنم لازم. این اره هر دو سمتش دردناک است، چون که زندگی همین است.ولی آگاهم نا غافل، دلم به این خوش است.
بدون دیدگاه