خلق ارزش


چقدر خوب میشد اگر ضرب المثلی که متدوال و روزانه استفانه میکنیم یعنی” هر دم از این باغی بری میرسد” واقعا در معنای خوبش کاربرد داشت. کلا نمیتوان منکر آن شد که همیشه تعداد آدمهایی که لیوان نیمه خالی لیوان را میبینند بیشتر از آنهایی بوده اند که نیمه پر لیوان را میدیدند و همین ها باعث تفاوت نگرش انسانها به موضوعات مختلف میشود. مثلا دوران نوزادی ما اینطور که شنیده ام پوشاک صنعتی نبوده که استفاده شود و دور انداخته شود، و پدر و مادرها مجبور بودند هر روز پوشاک های سنتی ما را بشویند و دوباره استفاده کنند، حداقل در مورد خانواده ما اینطور بوده است. خوب طبیعتا باز هم جایی نه گاز درست حسابی بوده و که آب گرم شود و با آب سرد هم مصیبت دو چندان میشد، البته تاریخچه تولید پوشاک در جهان بسیار قدیمی تر است و من صرفا من باب مثال این ها را عنوان میکنم. خلاصه در شرایطی که عده ای که نوزاد داشتند و مرتبا باید درگیر قضای حاجت نوزادانشان بودند، و تا لبخند را روی لبان نوزادشان میدیدند هم از شدت ذوق قربان صدقه اش میرفتند و هم در دل میگفتند ” بر جدید باغ رسید” یک عده دیگر به فکر تولید محصولی بودند که بتواند جوابگوی این مساله باشد و در واقع ارزشی خلق کند که زندگی انسانها راحتتر شود. و الان دیگر کمتر کسی است که از روشهای سنتی استفاده کند و تقریبا همه رو به استفاده از محصولات صنعتی کرده اند.در واقع ارزشی که نیازی از یک قشر جامعه را پوشش دهد و تیمی که آن محصول یا ارزش را خلق می کند نیز افراد متخصصی باشند با مدیریت صحیح منابعشان و سنجیدن وضع بازار ، عموما بدون در نظر گرفتن سایر فاکتورها میتوانند موفق باشند، همین است که همیشه میگویم کسب و کار باید ارزش خلق کند، ارزشی خلق کند که گره ای از مشکلات مردم را باز کند، خلق ثروت به این صورت اتفاق می افتد، تصور کنید همان زمانی که پوشاک صنعتی تولید میشد عده ای میخواستند و میگفتند خیر، این راه اشتباه است تا وقتی خودمان میتوانیم با دست یا کهنه شور ، کهنه های فرزندانمان را بشوریم چه نیاز به این پوشک ها داریم، از کجا معلوم چیزی در آن مخفی نشده باشد که بخواهد بچه های ما را عقیم کند. در هر صورت آن روزها گذشت و الان هم پوشک در سایزهای مختلف تولید میشود.وقتی نیازی وجود دارد همیشه افرادی هستند که نیمه پر لیوان را نگاه کنند و ببینید چطور میتوانند خلق ارزش کنند، حتی اگر موقتا با مشکلاتی مواجه شوند ولی در نهایت ورق برمیگردد. یک مثال دیگر هم یادم است آن را هم بگویم، حدود پانزده سال پیش بنزین میخواست کارتی شود، عموم ما هر وقت به پمپ بنزین مراجعه میکردیم از متصدی پمپ بنزین میپرسیدم خبر جدید نداری کی قراره است کارتی شود و او هم میگفت احتمالا خیلی زود، حالا تا فرصت هست با بنزین صد تومانی باکت را پر کن، ولی عده ای دیگر در گوشه ای فکرشان را روی هم گذاشته بودند و میگفتند بنزین که کارتی شد چه نیازهایی ممکن است بوجود آید، یکی از پاسخ ها این بود که مردم احتمالا چون به کارت سوخت عادت ندارند، بعد از سوختگیری کارتشان را فراموش میکنند،ایده جالبی بود، عده ای اجرایی اش کردند و کارت هولدرایی را طراحی کردند که وقتی کارت سوخت را آن خارج میکردی شروع به پخش موزیک میکرد، راننده به محض برگشت به خودرو متوجه پخش موزیک از کارت هولدر میشد و یا کارت را سرجایش قرار میداد تا ساکت شود و یا کارت را فراموش کرده بود که به سرعت از خودرو پیاده میشد و کارت را برمیداشت و سرجایش قرار میداد. پروژه موفقی بود و تا سالها که مردم به کارت سوخت عادت کنند توانست فروش خوبی انجام دهد. در کل عرضم این است همیشه در بحرانها ، فرصتهایی است که میتوان با استفاده از آن ارزش خلق کرد. تا میتوانیم باید ارزش خلق کنیم. کمتر غر بزنیم بیشتر خدمت کنیم. و شرایط ورود به میدان را برای افرادی که هدفشان خدمت و خلق ارزش است فراهم کنیم.

لاابالی چه کند دفتر دانایی را

طاقت وعظ نباشد سر سودایی را

آب را قول تو با آتش اگر جمع کند

نتواند که کند عشق و شکیبایی را

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *