دیشب با تعدادی از همکارانم رفتیم استخر. جدای از اینکه بسیار خوش گذشت. کلا شاید سه ساعت هم نشد، ولی آنچنان انرژی در من تزریق کرد که فکر میکنم حالا حالا ها سرپا باشم. گاهی میبینم همین کارهای کوچک جمعی چقدر حال آدم را خوب میکند و آن را از خودم دریغ میکنم. بارها تصمیم گرفته ام بیشتر وقت بگدارم، بیشتر برای حال دلم وقت بگذارم. مدتی توانسته ام ولی باز میبینم همه خوبی حال دلم به کارم بستگی دارد و کار کردن است که به شدت حالم را خوب میکند. ولی گاهی این توفیق های ناگهانی مرا پرت میکند به دنیایی دیگر به جایی که حس میکنم خیلی دوستش دارم. رهایی اش را ، خندیدن هایش را، دور هم بودن هایش را. دوست دارم بیشتر از این کارها کنم، دوست دارم گاهی رها باشم . دوست دارم گاهی واقعا به چیزی فکر نکنم. بیرون گود بایستم و شرکت و کسب و کارهایمان را نگاه کنم بدون اینکه تصمیمی بگیرم فقط ببینم. حس میکنم تصمیماتی شاید بهتر هم بتوانم بگیرم. اصلا جدای از این میخواهم گاهی رهای رهای رها باشم. میخواهم برای خود خودم باشم. حتی اگر یک ساعت.
بدون دیدگاه