خورشید یکی ذره اوست


ناگهان باران ببارد، من و تو توی یک دشت بی انتها باشیم. چتر هم نداشته باشیم. تا کلبه مان هم راهمان دور باشد، زیر باران بدویم. دم غروب باشد، از دور کلبه مان را ببینیم که نوری ضعیف در آن سوسو میزند. مثل موش آبکشیده خیس شویم. از باریدن باران کیف کنیم. زیر باران آواز بخوانیم و برقصیم و هیچ عجله ای برای رسیدن به کلبه مان نداشته باشیم. از سرتا پایمان آب بچکد، آنقدر بخوانیم و برقصیم که خسته شویم، بالاخره به کلبه برسیم.

هوا سرد سرد است، تند تند لباس جدید بپوشیم، سرد است، من بروم سراغ شومینه چوبی مان، چند تا تکه چوب بزرگ روی آتش کم جان بگذارم. یواش یواش آتش گُر بگیرد. تو غر بزنی که هوا سرد است و من بگویم دارم تلاشم را میکنم. کمی میگذرد دیگر غر نمیزنی، فضای کلبه گرم شده است، اول از حضور تو و بعدش هم از آتشی که زبانه میکشد.

بهانه چای بگیری، قوری را بشورم، کتری را روی آتش شومینه بگذارم. بالاخره چای را آماده میکنم. دو تا استکان کمر باریک را پر از چای لبسوز آتشی میکنم، یکی اش برای تو، یکی اش برای من. چایمان را مینوشیم و تو دوباره کتاب میخوانی و من در نور کم کلبه غرق نگاهت میشوم.

تو کهنه شراب من! حالت که خوب باشد، حال من هم خوب است. برای همین است بیشتر از اینکه به فکر حال خودم باشم به فکر حال خوب تو هستم. چون که صد آمد نود هم پیش ماست. حال تو و من هم ماجرایش همین است.

عجیب هرچه بیشتر با تو تنهایی هایم را میگذرانم، یا به گذراندن تنهایی هایم با تو فکر میکنم، انرژی میگیرم. شاید نتوانم هر وقت اراده کنم فقط من و تو باشیم و کلبه مان. ولی خیالش همیشه هست. و تا میتوان با خیالت عشق را تجربه کرد هنوز میتوانم پیش بروم. تا زمانیکه دیگر فقط من باشم و تو باشی و کلبه مان.

یارم! دل یک دله کردن ما هیچ وقت پایانی نخواهد داشت، تا زمین میگردد و تا زنده ایم. این دل دادگی ادامه دارد. این عشق ادامه دارد. عشقی که اگر دیگر نباشیم هم جاودانه خواهد ماند.

ای بسا شب که ز نور مه او روز شود

گرچه مه در طلبش شیوه شبخیز کنید

وقت شمشیر بود واسطه‌ها برگیرید

صرف آرید نخواهیم که آمیز کنید

شمس تبریز که خورشید یکی ذره اوست

ذره را شمس مگوییدش و پرهیز کنید

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *