تو لبخند میزنی، من قند در دلم آب میشود.تو راه میروی، من غرق در حرکاتت میشوم، موقع خداحافظی همین که سرت را میچرخانی که بروی تا جایی که چشمانم یاری دهد قدم زدنهایت را نگاه میکنم، حتی وقتی دیگر در دیدم نیستی باز هم نگاهم به آخرین نقطه ای که دیدمت میخ میشود. تو اصلا هر کاری بکنی برایم قند و نبات است.
همین است که میگویم من همیشه دلم برایت تنگ میشود، چه باشی چه نباشی. اگر بدانی در خلوت خودم چقدر با تو درد دل میکنم. چقدر حرفهای مگو را در خاطرم با تو بگو میکنم.
من دلم تند و تند تنگ میشود، حتی وقتی کنارم هستی. من ذوق چشمانت را دوست دارم، وقتی خبر خوب به تو میدهم دلم برای نگاهت غش میرود. وقتی ناراحتی انگار تمام دنیا با من قهرند.
من ازینکه بدون اینکه چسب هم باشیم، هستیم کیف میکنم. ولی بدان دل من و هوش من همیشه چسب وجودت هست. تو تجمعی از همه شادی ها و دل خوشی هایی هستی که یک آدم میتواند داشته باشد.
تو هم زمستانی و هم تابستان،دوری از تو سرد و تاریک است عین زمستان و در کنارم بودنت گرم و پر از خوشحالی و ذوق عین تابستان.
وای که چقدر از تو نوشتن دلم را آرام میکند، تا وقتی که این فضا را داشته باشم، از تو مینویسم از تو ای مجمع دلبریهای عالم خیال!
من چو شب از محنت تو هیچ نخسبم
شاید کاندر خیال وصل بخوابم
راحتم از روزگار خویش همین است
این که تو دانی که بیتو در چه عذابم
بدون دیدگاه