خسته ای ولی بازهم باید به کارهایی که نرسیدی رسیدگی کنی چند ساعتی زمان میبرد، ولی اول باید بنویسم، حرفهای دلم را، خیابان شرکت ما یک دزد دارد که ظاهرا شیشه ماشینها را میشکندو همه چیز را هم میبرد. دیروز کنار خیابان پارک کرده بودم، شیشه ماشین تا نیمه باز بود ، داشتم با موبایل حرف میزدم، ناگهان دیدم یک فرد با سرعت به سمت خودرو میدود، حدس زدم هدفش گوشی موبایلم است، شیشه را کمی بالا بردم،حدسم درست بود به زور میخواست موبایلم را بگیرد. سریع حرکت کردم و ختم به خیر شد، چند سال پیش هم یادم است تاکسی اینترنتی گرفتم، ماشین رسید، گوشی موبایلم رو تکان دادم تا از چند ده متری مرا ببینید، قبل از اینکه راننده تاکسی ببینید، یک آقای دزد دیده بود. با موتورش به سرعت به سمتم آمد و گوشی ام رو دزدید، دوندگی ها و پلیس بازی هایی که بی نتیجه بود بماند. اینها دزدهایی هستند که یا به دزدی عادت میکنند،و دزدی انگار میشود سرگرمی برایشان. مثلا همان موقع که پیگیر گوشیم بودم یک پرونده روی میز کلانتری بود و مربوط به یک جراح بود که عادت داشت ابزار آلات مثل پیچ گوشی و اینها بدزدد. حالا عده ای دیگر هم برای امرار معاش دزدی میکنند و از درد نان هست.
اینکه هر دویش دزدی هست و دزدی مضموم بحثی در آن نیست. دسته اول که باید به روانشناس مراجعه کنند و گروهی هم هستند میخواهند به دسته دوم کمک کنند و سر و سامنشان بدهند تا دیگر دزدی نکنند، اکر کسی به دزدی عادت کرد سخت است کار دیگری کند، با کمک کردن به این افراد انگار فقط یک مسکن زده ای، تا پولی که به او داده ای تمام شود باز میرود سراغ همان دزدی. چیزی که در وجود انسان گم میشود و دست به دزدی میزند احساس مسولیت است، اگر میخواهیم به این آدمها کمک کنیم باید مسولیت پذیرشان کنند، باید بفهمند در قبال مسولیت پذیری است که پاداش وحقوق دریافت میکنند، اینگونه است که حس ارزشمند بودن به خودشان هم منتقل میشود و باعث میشود سمت دزدی نروند، شاید چندین سال طول بکشد تا فرهنگ سازی انجام شود، ولی اگر همت باشد میشود.
بدون دیدگاه