تنها کسی که از او انتظار دارم به گمانی دیگر فقط تویی. سعی میکنم دیگر انتظاری از کسی نداشته باشم، مگر در چارچوب مکتوبات امضا شده. تو برای من دنیای دیگری هستی. دنیایی که نامش دنیای عشق است و معشوق در آن فرمانروایی میکند و عاشق غلام حلقه به گوش است. تو را میگویم ها! خودم را میگویم ها!
دنیایی که مخمل قرمز و مشکی من همه این دنیا را به حضور خودش زینت داده است و من هم ازین که میتوانم در آستان درگاهت باشم ذوق میکنم.
دنیای عشق دنیای بخشیدن ها، محبت کردن ها، ناز کردنها، دست هم را گرفتن ها آن هم بدون هیچ منتی است. دنیایی که در آن با رضای خاطرت جان به معشوق میدهی. دنیایی که دیگر دو جان در آن وجود ندارد، هرچه هست همه اش یک جان است، یک جان ولی نه در یک بدن.
دنیای عشق دنیای انتظارها است، دنیای اسرار است. دنیای سرهای به باد رفته در را معشوق است. دنیایی است که در آن بدون هیچ چشم داشتی هر کاری میکنی تا معشوق را خوشحال و راضی کنی و ازین تلاشت شبانه روزت خسته هم نمیشوی هیچ، کیفور هم میشوی.
دنیای عشق دنیایی است که اراده، اراده معشوق است. و عاشق کمر به خدمت بسته است. دنیای عشق دنیای سر بداران خوشحال است. دنیای فداییان معشوق است. دنیای تسلیم است.
دنیای عشق دنیای علت و معلول نیست، دنیای عاشق و معشوق است. عاشقی که نیاز میکند و معشوقی که ناز میکند.
و میدانی آنکه این دنیا را برای من ساخت فقط تو بودی، و حالا من از اقامت در این دنیا خوشحالم و تا ابد بر آستان درت می ایستم. تو برایم ختم ماجرایی ! مخمل قرمر و مشکی من! بمان تا ابد!
یار شدم، یار شدم، با غم تو یار شدم
تا که رسیدم بَرِ تو، از همه بیزار شدم
گفت مرا چرخ فلک: «عاجزم از گردش تو»
گفتم: «این نقطه مرا کرد که پرگار شدم»
غلغلهٔ می شنوم روز و شب از قبهٔ دل
از روش قبهٔ دل گنبد دوّار شدم
تا که فتادم چو صدا ناگه در چنگ غمت
از هوس زخمهٔ تو کم ز یکی تار شدم
بدون دیدگاه