دیگر چه بگویم


این روزها هم دارند میگذرند و من باز هم‌برای تو مینویسم، مینویسم که بدانی که بعدا هم بخوانی که این روزها هم به هوای تو نفس کشیدن،مرا به جلو میراند.
میدانم که میدانی چه ها بر من گذشت، قصه تو هم سوز خودش را برایم دارد،دلم میخواهد فریاد بزنم، آنقدر داد بزنم که صورتم سرخ شود ولی همه اش را تو میدانی.آنقدر برای هم تکرارش کردیم که حتی گاهی جای هم گذشته مان را زندگی کردیم، آن موقع هایی که برای هم اشک ریختیم، بی اختیار از درد هم درد کشیدیم. همه اش هست، ولی به دست گذشته سپردیمش. یاد گرفتیم با زخمهای نیمه باز و بسته زندگی کنیم. هرچه هم خوب شود که آخر جایش مانده است، هنوز هم با اینکه در گذشته است ولی دست که میزنیم جایش درد میکند.
دوست دارم بدانی همانقدر که حال من را خوب کردی، آیا من هم هیچوقت توانستم باعث حال خوبت باشم یا جز درد برایت نداشتم. امیدوارم که حالا که این را میخوانی یاد لحظاتی بیفتی که من و فقط من باعث حال خوبت شدم. ای کاش که چنین باشد.
مثل همیشه مینویسم که گوشه قلبم جای تو هست، دنج ترین جایش جای تو هست. تو در من زندگی میکنی و این روزهای سخت هم با حضور تو در جانم میگذرد، سخت ولی میگذرد.
آهای جانم، آهای مخمل قرمز و‌مشکی ام، آهای نازنینم باشم یا نباشم، تا آخرش با یاد تو گذشت و هنوز هم که جانی هست با یاد تو هست.دیگر چه بگویم، جز اینکه یادت باشد که باشم یا نباشم تا آخرش هواخواهت میمانم

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *