اصلا من همان رباتی بودم که هستم، هرچقدر هم دست و پا بزنم که ربات نباشم. نمیتوانم. نه اینکه نخواهم ، کلا نمیتوانم. رباتی که یک هدف دارد. و برای هدفش هر کاری لازم باشد میکند. ولی برای رسیدن به هدفش هم سعی میکند در پی آزار کسی نباشد. بارها تلاش کرده ام کمی هم مثل بقیه شاید زندگی کنم. ولی نمیشود که نمیشود. یا کار میکنم. یا ساعاتی را میخوابم که آن هم که اسمش را نمیشود خواب گذاشت. یک چیزی بین خواب و بیداری. بارها تلاش کرده ام خودم را از فضای کار کمی دور کنم. ولی نمیشود که نمیشود. یعنی پیوندی محکم تر از آدمی و کار وجود ندارد. اگر این پیوند برقرار شد دیگر هرکاری هم کنی نمیتوانی از بندش رها شوی. در اوج کلافگی و خستگی باز هم داری به این فکر میکنی که چه کنی که کارها بهتر پیش برود. حالا برخی ها هم که مثلا کسبو کار یا استارتاپشان را بچه خودشان میدانند. من همان حس را هم ندارم. من حس میکنم همه کسب و کارهایی که دارم، برای رسیدن به هدفی خاص هستند. اگر روزی لازم باشد هر کدامش رو قربانی کنم هم با کمال میل این کار را میکنم. تنها چیزی که در زندگی برایم مهم است این است که مفید باشم، خیرم به دنیا به همه موجودات برسد. هرچقدر هم این دیدگاه غیر قابل قبول باشد ولی عمیقا همین حس را دارم. نه عشق این را دارم ک سوای فلان ماشین شوم یا فلان خانه و ویلا را داشته باشم. یک زمانی این حس بود، یک زمانی دوست داشتم متمول هم باشم. ولی سالهاست دیگر هیچ عشق مادی ندارم، نه اینکه آدم متولی باشم . ولی همینکه حداقل ها را برای زندگی دارم دیگر حس میکنم که همین کافی است. بقیه اش باید برای هدفم خرج شود. تولید ثروت قطعا یکی از اولویت ها است، زیرا که بدون قدرت مالی و اجتماعی و مردمی نمیتوانی کاری کنی. هرچقدر هم هدفت قشنگ باشد ولی باید قدرتش هم باشد. برای همین است که تنها چیزی که برایم مهم است خود “نیک اندیش” است و نه زیر مجوعه هایش. نیک اندیش امروز بیزنس هایی را دارد که شاید همه شان هم با هم مرتبط نباشند ولی همه شان در راستای یک هدف هستند، هدفی که نه فقط من بلکه با کمک شرکایم که در بیشتر اهداف خواست مشترک داریم خلق شده است. هیچ وقت نخواسته ایم فقط جیب خودمان پر باشد، ولی واقعیت این است که حتی برخی از همکارانم حقوقشان از من مدیرعامل هم بیشتر است. و عمیقا باور دارم در نیک اندیش میتوانند آدمها برای خلق ارزش تلاش کنند و خودشان هم رشد کنند. و این باور را هم سعی کردم در همه همکارانم نهادینه کنم که هیچ کدام از کسب و کارهایمان فرزند ما نیستند. اگر لازم بود کسب و کاری را سر ببریم به راحتی باید این کار را انجام دهیم. ما اینکه بارها هم این اتفاق افتاده است. برایمان، برای همه مان مهم است که جایگاه اجتماعی بین مردم داشته باشیم. که جزیی از مردم باشیم. تلاشمان را کنیم برای زندگی بهتر همه. شاید خیلی بلندپروازانه باشد، ولی تمام قوت قلبی ک این ربات میگیرد از همین بلند پروازی است. این همه فشارهای مختلف را هم همین هدف داشتنم برایم قابل تحمل میکند. کم خسته نشده ام. ولی باز بلند شده ام و ادامه داده ام. من هرکاری کنم دیگر نمیتوانم از چیزی بجز کار کردن لذت ببرم. فکر میکنم بخاطر همین است بیشتر روابط اجتماعی ام هم بر مبنای روابط کاری است، تعداد دوستانم کم هستند. و حتی دوستانم هم شرکایم هستند. اصلا این ربات روزانه مقدار زیادی آب به او برسد و روزی یک وعده غذا بیست و چهارساعته در خدمت است.حالا گفتم که ربات وار زندگی میکنم ولی نه به این معنی که قلبم گاهی تلاش نکند ها. خیلی هم تلاش میکند یک جاهایی هم خودی نشان میدهد بعد من تلاش میکنم مسیر قلبم را روشن نگه دارم ولی یکهو باز میبینم همه چیز یادم رفته است. هی نیاز به تکرار دارم. یکی که تکرار کند کمی هم زندگی کن. زندگی فقط کار نیست و من همیشه تلاش کرده ام و جان کرده ام شاید شاید شاید واقعا دنیا جای بهتری شود. آیا میتوانم؟
بدون دیدگاه