قدیمها یادم است پدرم یک ساعت زنگی داشتی، از اینها که الا مکانیمی بودند و وقتی شروع به زنگ زدن میکرد، همه موجودات تا شعات چند متری خانه مان از خاب بیدار میشدند. چند بار هم از شدت عصبانیت آنقدر بر زمین زدمش که زوارش در رفت. بعد تر ها ساعت ازین کامپیوتری ها خرید و صدای کمتری داشت ولی هنوز وقتی صدای مشابهش را میشنوم حس استرس میگیرم. پدرم همیشه ساعا 10 دقیقه یه شش از خواب بیدار میشد که به سرویسش بیاید و به محل کارش برود. بعد از آن که دیگر موبایل و ساعت ها مچی زنگ دار آمدند کمتر از آن ساعات ها برای بیدار شدن استفاده میشد. ولی خودم تا یادم می آید از ساعت استسفاده نمیکردم. حتی اقل 20 سال اخیر. یعنی اگر صبح قرار بود سر ساعت خاصی بیدار شودم براحتی بیدار میشود بجر موارد استثنا که ممکن است در زندگی ام پیش آمده باشد. ولی تقریبا هیچ وقت از ساعت استفاده نکردم که بیدارم کند. همیشه سر تایم خاصی بیدار میشوم. یادم است بچه تر که بودم برای اینکه این عادت رو پیدا کنم نگاه به ساعت میکردم، مثلا 12 بود، حدود بیست ثانیه را به ساعت نگاه میکردم و حرکت عرقربه ثانیه شمار را با دقت میدیدم. بعد چشمانم را میبستم و میگفتم سه تا بسته بیشت ثانیه ای مشود یک دقیقه و شصت دقیقه میشود یک ساعت . و شش ساعت دیگر من باید بیدار شوم. و بدون ساعت بیدار میشذم. همیشه تلاش کردم این مهارت را تقویت کنم هرچند به جایی رسید که کلا همیشه بیدارم و بازور قرص و دارو باید بخوابم. ولی باز هم ازین که میتوانم هر زمان میخواهم بیدار شوم خوشحالم.
برای همین گاهی اوقات که همکارانم عنوان میکنند خواب مانده اند برایم عجیب است، یا مثلا بعضی از همکارانم ساعت قبل از هفت صبح را بندرت دیده اند برایم عجیب است. هرچند در دهه دوم و اویل دهه سوم زندگی ام هم من آفتاب که طلوع میکرد میخوابیدم تا اذان ظهر. ولی این برای آن موقع است. الان دیگر تقریبا همیشه بیدارم. جحتی گاهی نیمه شب ها هم بیدار میشود و به همکارانم سری میزنم. به عنوان مشتری تماس میگیرم یا چت میکنم که ببینم حالشون چطور است.
راستی سرئی پاهایم تا حد رفع شده است، دلیلیش به نظر میرسد کمربندی بود که برای کمردردم میبستم و چنان فشار می آورد که خون به پاهایم نمیرسید. ازینکه به فکر من بودید ممنونم
بدون دیدگاه