سودای بتان


برادرم یک عکس از زمانیکه من و خودش و اسد جوانتر بودیم را استوری کرده بود، شاید تغییر سن و سال را به وضوح میشد دید، ولی یک چیز را عین همان موقع میبینم، شوق چشمانم. جشمانم هنوز هم شوق ساختن دارد. من نمیتوانم دست روی دست بگذاریم تا بقیه کاری کنند، هر طور باشد باید تمام تلاشم را برای رسیدن به هدفهایم بکنم، شاید سرعتم کم باشد، شاید به زمین بزننم، ولی باز هم تلاش میکنم برخیزم، زمانی کار من تمام شده است که دیگر به دیدار خالق شتافته باشم و چه وصلی شیرینتر ازین که به خالقم بگویم همه تلاشم را کردم اگر نشد من کوتاهی نکردم. من جنگیدم. این هم یکی دیگر از دل خوشی های من و هدفهای من است، اینکه در رکاب تیمی قوی و قدرتمند باشم.، از آنها یاد بگیرم و به آنها بیاموزم. هدفها مشترک باشد، شمشیرها آخته و هیچ نخواهیم جز اینکه برای هدفی مشترک بجنگیم. در هر میدانی که لازم باشد.هدف ایجاد تغییر در دنیا برای همه مخلوقات خدا.

در آینه به خودم نگاه کردم، ذوق چشمانم بیشتر شده بود، فکر کنم دلیلش جلسه ای بود که نیم ساعت پیش با همه همکارانم بصورت آنلاین داشتم، و گزارش ماهیانه ام از وضعیت همه شرکت های زیرمجموعه مان و هدف های کوتاه مدتمان را به حضورشان ارائه دادم.

انگار وقتی هدفهایتان را با هم مرور میکنید، و میدانید برای چه امروز دارید کار میکنید، همه حس بهتری میگیرند، همین که بدانیم پول هیچوقت در اولویت نیست، مهم این است، کار امروز ما چه تاثیری در دنیا دارد. چه خدمتی به هموطنانمان میکنیم و در راستای چه هدف اصلی قدم برمیداریم.

چشمانم هم همین را میگویند که

روزگاریست که سودای بتان دین من است

غم این کار نشاط دل غمگین من است

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *