بک بار دیگر


ای جانم! تو دوباره شروع میشوی! وای که چه آغازی!

زمان میگذرد و تو هر روز عاشقترم میکنی، هر روز امیدم را به زندگی بیشتر میکنی و من مدهوش کهنه شرابت، مست میشوم و سماع تو را میرقصم. آنقدر که دیگر زمان از دستم میرود.

تو شاه بیت همه غزل های سعدی هستی، خواب به چشمم نمی آید و در ذهنم این بیت از سعدی مدام مرا به رقص وامیدارد:

ای خواب، گرد دیده سعدی دگر مگرد

یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست

خواب چیست، دیده من فقط خیال توست. چشمان من مست نگاه تو هستند. سینه ام، نفس هایم ، تک تکشان فقط به عشق تو پر و خالی میشوند.

یادم نمی آید دنیا قبل از تو چگونه بود، فقط یک خاطره سیاه از دوران قبل از تو دارم. یک سیاهی دائم که هر چه به درونش میروم هیچ چیز یادم نمی آید، زندگی من به قبل و بعد تو تقسیم شد. عطر وجودت با وجودم در هم آمیخت. و آخرش من دیگر هیچ وقت احساس تنهایی نکردم، چرا که تو هستی و با شوق میخواهم که بمانی. تا همیشه که تا همیشه بهار را ببینیم که در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن است.

از تو نوشتن برایم سخت نیست، کافی است چشمانم را ببندم ودستم را روی کیبرد بگذارم، هرچه نتیجه اش میشود، بداهه های دل و جانم است. گفتم جان. تو جان منی، تو همه وجود منی، تو عجیب ترین، دوست داشتنی ترین و قشنگ ترین ماجراجویی منی و من سالهای سال میخواهم برای جانم شعر بخوانم.دستان مرا بگیری، من دستان تو را بگیرم و لحظه به لحظه و روز به روز زندگی مان را بسازیم.

مردم هلال عید ندیدند و پیش ما

عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست

زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش

پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *