شمایل خوب تو


تو مرا از خود برانی هم من دگر شور با کس دیگر بودنم نیست. من و تو بخواهیم یا نخواهیم بیخ ریش هم هستیم. تا زمانی که تیغ مرگ رگ زندگی ام را بزند. جز این هرچه باشد من که خود میدانم هستم و خواهم بود.

مهر تو در دل من پروده شده است، مهر تو در دل من جا خوش کرده است، گوشه ای دنج در دلم داری که هیچ آفتی نمیتواند آن را از دلم بیرون کند. تو بر من مهر ببخشی یا غضب، کنج دلم از آن توست. تو بر من تیغ هم بکشی باز هم رقص کنان زیر تیغت خواهم آمد.

گاهی حس میکنم چنان دلباخته تو شدم که حتی خشمت هم مهرم به تو را بیشتر میکند. من خوب میدانم نقطه روبروی عشق نفرت و خشم نیست بلکه بی تفاوتی هست. تا وقتی بگو مگو باشد، تا وقتی از دست من ناراحت شوی، یعنی هستی. ای امان از روزی که تو نسبت به من بخواهی بی تفاوت شوی. آن روز نخواهد آمد، یعنی من نمیگذارم که آن روز بیاید ، فکر میکنم تو هم نمیگذاری آن روز بیاید.

تنها روزی که میتواند بیاید و من دیگر پشتت نباشم، تنها روزی که میتواند بیاید و تو پشتم نباشی، روزی است که مرگ مرا با خود خواهد برد. وگرنه من و تو کنار هم و دوشادوش هم تا آن موقع برای منافع مشترکمان میجنگیم. و خوشبحال من که در میدان رزم هم کنار تو میجنگم. این هم از بخت بلند من است که همه جا و در همه حال یکدیگر را به خودمان ارجحیت میدهیم. تو باش تا من هم باشم. همین!

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جُور است در نظر

هم جُور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *