شمع کاشانه


مخمل قرمز و مشکی من! قرارمان یادت نرود ها! بگذار باز هم بنویسمش! یادت باشد هرچه میشود بشود، قرارمان سرجایش هست! تو تا همیشه مخمل قرمز و مشکی من میمانی. تو تا همیشه وَرِ دل من هستی و من تا همیشه کنارت میمانم. فکر جدایی به سرت نزند که دق میکنم.

گام اول میدانم که اعتماد است، اگر به هم اعتماد داشته باشیم. خیلی از مسائل پوچ میشود، این که تو بدانی که من همیشه دلم برای تو میتپد، این که بدانم که تو هم قلبت برای من میتپد. و من حس میکنم که میدانی و من هم صد البته خوب میدانم. پس هر وقت شک کردی برگرد و به چشمهایم نگاه کن یا نوشته هایم را بخوان و بدان منو و تو را گریزی از هم نیست.

میدانم گاهی باعث میشوم آنقدر عصبانی شوی که به همه چیز شک کنی، یا گاهی آنقدر حس میکنی بی مهری دیده ای که به عشق من به خودت شک کنی. میدانم! میدانم! ولی باور کن همه اش سهوی یا از شدت کار زیاد است. هیچ کدام از سر عمد نیست، مگر من دلم می آید ذره ای حال ناخوش در تو ببینم. یارم! میدانی که از صبح خروس خوان که بیدار میشوم تا نیمه شب در کارزار توهم زندگی در حال بدو بدو هستم. گاهی حتی یادم میرود به تو یادآوری کنم که چقدر دوستت دارم. لطفا و خواهشا بدان که تو دردانه قلب من هستی و من هر نفسم به عشق تو است.

نمیدانی وقتی میبینمت چقدر ذوقت را میکنم. چقدر به خودم میبالم که چقدر خوش شانس بودم که زندگی تو را سر راه من قرار داد. خیلی حیف میشد اگر هیچ وقت نمیدیدمت و برای همیشه زندگی را ترک میکردم.

حالا باز هم میگویم تو یکی یک دانه من هستی، من و تو نزیسته زیاد داریم. روزهایی می آیند طلایی! روزهایی می آیند پر از نشاط. آنقدر حال دلمان خوب میشود که همه سختی هایی که به جان خریدیم جبران شود.

پس تو تا ابد یار من بمان!

منم یا رب در این دولت که روی یار می‌بینم

فراز سرو سیمینش گلی بر بار می‌بینم

چو خلوت با میان آمد نخواهم شمع کاشانه

تمنای بهشتم نیست چون دیدار می‌بینم

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *