چون شیدا شوی


خوب صد البته هر چیزی حدی دارد، به قول دوستی جسمت هم بیمار شود، باید داروهایی را سر وقت معینی مصرف کنی، مصرف یکباره داروها نمیتواند تو را زودتر بهبود دهد. حال دلت اما، حس میکنم ازین قانون تبعیت نمیکند. چیزی که حال دلت را خوب میکند، حدی ندارد. عاشقی حدی را نمیشناسد، دوست داشتن محدودیتی را نمیشناسد، هرچه بیشتر دل بدهی و دل بگیری، بیشتر دل یکدله کنی، حالت خوش تر میشود، هم حال خودت هم حال دلت، کلا حال وجودت. دل دادن و دل سپردن، امتیازی است، شانسی است، و یا قدرتی است که اگر بتوانی به دستش آوری، هیچ حدی را نمیشناسد. آنقدر در عمق وجودت نفوذ میکند، که دلت قلمرو دیگری میشود، می آید، میتازد، در تک تک سلول های وجودت نفوذ میکند. تک تک سلولهایت را شادابی و طراوت میدهد.آن چیزی که باعث میشود کسی راه دلش را به دل دیگری نشان دهد، قدرتش است نه ضعفش. به باور من ضعیف تر آن است که راه دلش را ببندد، به احدی هم نشان ندهد. هیچ وقت هم شاید تجربه دل شکستن نصیبش نشود. آنکه با قدرت تر است، راه دلش را برای دل یکدله کردن باز میگذارد. تمام وجودش با اذن خودش مملو از عشق میشود. و اگر هم روزی بیاید که شاید هیچ وقت نیاید، و دلش را ، وجودش را خواست از دیگری پاک کند، آنقدر قدرت خواهد داشت که بتواند. آگاهانه که دل بدهی، میتوانی بقیه راه را به خود دلت بسپاری، خودش میداند، چه کند، کجا برود، بیشتر دل بدهد، بیشتر دل بگیرد. حال خودش را، حال کل وجودت را خوش تر میکند. کاری که لازم است تو انجام دهی فقط این است که با دلت نجنگی. با دلت جدل نکن. خودش راه را میداند. تو فقط باش و اجازه بده وجودت از محبت سرشار شود. اینطوری تمام رنج هایی هم که میکشی، معنادارتر خواهد بود.

تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی

تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی

من همه در حکم توام تو همه در خون منی

گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *