از خشم میخواهم بنویسم. خشمی که شاید اگر بتوانی خودت را کنترل کنی،و به خودت مسلط باشی، دیگر لازم نیست، بعدش از اینکه چرا عصبانی بوده ای ناراحت شوی.آدمها وقتی خشمگین میشوند کارهایی انجام میدهند، دلهایی میشکنند. که بعدا شاید،هیچ چیز مثل قبل نمیشود، وقتی فردی را بدون اینکه کاری کرده باشد، فقط بر اساس حدث و گمان، عصبانیتت را سرش خالی میکنی، روح یک نفر را آزرده میکنی. بعدش هم اصولا بروی خودت نمی آوری که حتی اگر به روی خودت هم بیاوری باز هم من فکر میکنم فایده ندارد. آدمها بی رحمانه یکدیگر را مورد خشم تازیانه ای خودشان را قرار میدهند و بی رحمانه ،حتی انتظار دارند فردی که مورد غضب قرار گرفته است بیاید و طلب عفو کند. و جالبتر اینکه حتی در این موقع هم باز طلبکار است و از فردا مغضوب نمگذرد و همیشه حق به جانب میماند. اینکه در وجود خودمان با آدمها دعوا کنیم ، عصبانی شویم. در ذهن خودمان به دیگران فحش بدهیم تا وقتی که دیگران را مستقیما مورد خشم خود قرار نداده ایم، قابل تحمل است. ولی آن لحظه ای که خشممان را سر دیگری خالی میکنیم، واقعی واقعی عصبانی میشویم. و گاهی حتی طرف مقابل هم نمیداند چرا حقش این بوده است. از عحیبت ترین رفتارهای آدمی است. آدمها بی رحمانه دل میشکنند، بی رحمانه هر جه از دهانشان در می آید را نثار بقیه میکنند.اوج بی انصافی است.اوج نامردی است. آدم اگر بتواند حرفی هم در دلش است، را صادقانه و به صراحت تمام عیار حرفهایش را بزند. خروجی آن قطعا بهتر از حالتی میشود که بدون دلیل و ناگهانی دیگری را سورپرایز کند. و روح روان دیگری را پریشان کند و خودش نمیدانم، با همان حالت همیشگی اش ، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است رفتار کند. خیلی وقت است فهمیده ام، آدمی جماعت میتواند بیرحم ترین باشد، جه نسبت به خودش، چه دیگران، دیگرانی که میتواند، انسان باشد، حیوان باشد و یا حتی درخت. ذات آدمی اگر هم در خلقتش بی رحم نبوده ولی زندگی او را بی رحم کرده است و ای کاش قبل ازینکه دیر شود ، اول به داد خودش برسد.
بدون دیدگاه