غروب روزهای تعطیل خیلی ها را افسرده میکند، مخصوصا از سیزده بدر باشد که از فردایش باید تند و تند کارها انجام شود و همه کارهایی که قبل از عید هم حواله شان کرده بودیم به بعد از عید زمانش میرسد.احتمالا حس طبیعی بدن است که تمایل دارد کاری نکند، چون برای اغلب آدمها کار کردن و آن هم کار سخت کردن، برایشان استرس آور است. شایدیکی از دلایلی که نمیخواهم تعطیلات خاصی داشته باشم یا دو هقته پشت سر هم تعطیل باشم یکی از دلایلش این است که نمیخواهم موتورم خاموش شود. برای فردا که چهاردم است کلی هم ذوق و شوق دارم، اول اینکه بیشتر همکارانم را میبینم و دوم اینکه برنامه هایی که برای این سه ماه بهار داریم با قدرت لانچ میشود. اصولا حس میکنم داشتن هدف و برنامه ریزی برای رسیدن به اهداف بسیار لذت بخش است. حتی چالش هایش هم لذت بخش است و حل کردن این چالش ها باعث یک ارتقا در کل شرکت میشود. آخرین بارهایی که غروب سیزده بدر آزارم میداد همان زمان مدرسه بود، چون خیلی از امتحان می افتاد برای بعد از عید و پیک نوروزی مان هم تقریبا سفید بود و روز دوازدهم شروع میکردم هرچه بلد بودیم را مینوشتیم ، و باقی اش را هم روز چهاردم صبح قبل از صف صبحگاهی قبل از ورود معلم تند تند از روی دست بچه مینوشتیم. بدتر اینکه چون موهایمان بلند شده بود،اذن ورود به کلاس را پیدا نمیکردیم و آقای ناظم با ماشین یا قیچی وسط سرمان را از ته میزد، یک کتکی هم میخوردیم و آنروز اولین کار این بود که بعد از مدرسه بروین و کچل کنیم.وگرنه فرا مجازات بیشتری در انتظارمان بود. این غروب سیزده بدر بیشتر یاداور ترسهای فردای مدرسه و تکالیف انجام نشده و علاوه بر آن بی هدفی و بی انگیزگی بود.درس میخواندیم ولی دقیقا نمیدانستیم قرار است در آینده چه شود. هیچ وقت درباره آینده درس خواندن صحبتی یادم نمی آید به میان آمده باشد فقط میگفتند اگر خوب درس بخوانی و دانشگاه خوب هم قبول شوی و تا دکترا هم پیش بروی در یک شرکت دولتی خوب استخدام میشوی که بیمه آینده داری، سی سال قرارداد کاری داری. میتوانی عضو هییت علمی داتشگاه شوی. ولی کم کم که بزرگتر شدیم دیدیم آزمون های دوره ای برای کارهای دولیتی برگزار میشود آن هم مثل کنکور. تازه دیگر هیچ دستگاه دولتی جایی برای کسی ندارد. دیگر خبری از قرادهای سی ساله نیست. کنکور هم شده بود بلای جانمان. عیدی که باید در تابستانش کنکور میدادیم واقعا بی میل به درس خواندن بودم ولی سعی میکردم کمی درس بخوانم.منتها فهمیده بودم دیگر خبری از استخدام و هییت علمی و این چیزها به صرف گرفتن مدرک نیست. این بود که تصمیم گرفتم منتظر کسی نمانم خودم اقدام کنم و خودم کسب و کاری را راه بیندازم با کارهای یدی شروع کردم بارکشی کردم، رانندیگی آزانش کردم، بنایی کردم، هر چه میتوانسم انجام دادم تا هم بتوانم به کشورمان خدمتی کنم هم درآمدی کسب و کنم و یواش یواش به سمت اینترنت که هنوز مانند نوزادی بود کشانده شدم و در نهایت طی پانزده سال اخیر راهم این بوده است. درست یا غلط تا اینحایش را آمده ام.شکست خورده ام ولی باز برخاسته ام ازینجا به بعدش را هم به لطف خدا ادامه میدم. ترسی از گذشته و آینده ندارم، امروز سیزده بدر است، خوش باشیم، با خانواده دور هم غذا بخوریم و فردا شروع روزهایی است که ادامه راهمان را طی میکنیم برای رسیدن به موفقیت به غروبش فکر نکنیم غروب سیزده بدر هم برایم مثل همه غروب های دیگر است. شاید تنها غروبی که با همه غروبها فرق میکند غروب جمعه است.
بدون دیدگاه