دعوای خوبی و بدی همیشه ادامه دارد، نه هیچ وقت شر بر خیر پیروز میشود و خیر بر شر. آدمها اما، موجوداتی که بین این تنش ها زندگی میکنند و دلیل وجود تنش هم خودشان هستند. تنش بین آدمها جامعه را به جامعه پر تنش تبدیل میکند. حال دل یک جامعه اگر خوب باشد، همه برای منافع جمعی تلاش میکنند، دلسردی وقتی به وجود می آید که آدمی احساس کند عدالت کافی وجود ندارد، همین کلمه عدالت، از نظر من هیچ وقت نمیتوان به طور کامل آن را پیاده سازی کرد یا حتی تعریف کرد. از دید هر آدمی ممکن است عدالت واژه ای با تعریف منحصر به فرد خودش باشد. قاعدتا آدمها همیشه ناراضی هستند، یعنی در هرکجای دنیا را هم ببینی، آدمهای آن جامعه حتما راضی و خشنود نیستند. من بر این باور هستم، جامعه با هر روشی که اداره شود، جلب نظر همه آدمها و عدالت را برقرار کردن کاری دشوار که نه، کاملا غیر ممکن است. لذا جامعه فقط میتواند به سمتی که اکثریت جامعه شاید با آن موافق باشند حرکت کند، ولی با توجه به همان مفهوم نسبی اش، تصور میکنم، همه جا آسمان خدا یک رنگ است. عدالت واژه ای است که خیلی ها برای کسب محبوبیت آویزانش میشوند ولی هیچ جامعه ای در هیچ کجای دنیا نمیتواند به آن دست پیدا کند، چرا که هر کس نگاهش به عدالت با دیگری متفاوت است. و اما قانون، تنها چیزی که میتواند خوب یا بد یک جامعه را سرپا نگه دارد، قوانینی هستند که همه ملزم به رعایت آن باشند. همه در برابر کرده اشان پاسخگو باشند. آن جامعه ای که بتواند قانون را اجرا کند. مردمش حالشان بهتر میشود.در کسب و کار هم همین است، جلب رضایت همه ممکن نیست، ولی اگر قانونی در کل سازمان جاری باشد که همه در برابر آن یکسان باشند، حال دل آدمها در آن سازمان هم بهتر میشود.
بدون دیدگاه