به چه فکر میکنی؟ به نرفته هایمان؟ نزیسته هایمان؟ من هم زیاد فکر میکنم. به همین ها که تو فکر میکنی. ولی میدانی یک روز آفتاب مثل همیشه از شرق طلوع میکند و این بار از پنجره کلبه مان به آن نگاه میکنیم. یک روز می آید که آسوده باشیم، که خیال کار و گرفتاری نداشته باشیم. در آستانه میان سالی هرچه بیشتر تلاش کنیم و بیشتر رشد کنیم. آن روز زودتر می آید. تو که در چشم من هر روز داری جوان تر میشوی و من هر روز که پیرتر میشوم، جوان تر شدن تو را میبینم. خوب البته که خوش به حال من و خوش به حال تو. آن روز را داریم میسازیم و زودتر از آنچه فکر میکنیم به آن روزهای قشنگ تر از امروزمان خواهیم رسید و میدانم آن موقع که به تلخی های الانمان مینگریم همه را به دید تجربه ای خواهیم دید و میگوییم ارزشش را داشت.
الان هم که به گذشته ام نگاه میکنم، شاید بالا و پایین زیاد داشته است، شاید حال ناخوش زیاد داشته است، ولی تجربه هایی کسب کردم که امروز میتوانم از آن ها استفاده کنم. پشیمان. هممم … نه نیستم. بالاخره میدانم که زندگی همیشه روی بدش را نشان آدم میدهد و آدمی که آدمیت کند،مروت کند شاید همان موقع منافعی را از دست بدهد ولی بالاخره تلاش خودش، برای خودش، جبرانش میکند.
زندگی کردن سخت است، شاید بارها به این فکر کرده ام که در این اقتصاد به حد آخر، ناسالم و رانتی و آقازاده ای ، اگر از جایی به بعد سرمایه ام را گوشه ای میگذاشتم و از پایش خرج میکردم، نه این همه مصیبت داشتم و نه این همه با مالیات و بیمه و باقی داروغه ها سر و کله میزدم. ولی من مسیرم را سالها قبل از آنکه بتوانم گوشه ای بنشینم و از پایش بخورم انتخاب کرده بودم. من میدانستم مسیرم سخت است، میدانستم میخواهم بسازم، میدانستم ساختن درد دارد و دردش را با همه وجودم حس کردم ولی تا الانش کنار نکشیده ام. باز هم نمیخواهم کنار بکشم، این بار با هم و با قدرت بیشتر بر سر سختی ها خواهیم کوفت و نتیجه تلاشهایمان را خواهیم دید. حتی اگر نتیجه اش “هیچ” باشد ولی باز هم برای من و برای تو راهی جز تلاش کردن و جنگیدن نیست. تا سرانجام به آنجایی برسیم که فقط خودمان میتوانیم تصورش کنیم. به آن آرامشی که حق من و تو است. پس دستانت را محکم به دستانم بده و بیا که ادامه بدهیم. وقت وقت تلاش است! علی یارمان!
مرا با دوست ای دشمن وصال است
تو را گر دل نخواهد؛ دیده بردوز
شبان دانم که از درد جدایی
نیاسودم ز فریادِ جهانسوز
گر آن شبهای با وحشت نمیبود
نمیدانست سعدی قدر این روز

بدون دیدگاه