بالا بروی پایین بیایی، تو مخمل قرمز و مشکی من هستی. تو آن کسی هستی که همیشه در بیداری و رویا به تو فکر میکنم. اصلا وقتی فکر تو به سراغم می آید، زمان را گم میکنم. تو مانند سیاه چاله ای فضایی تمام من را در خودت گم میکنی و من هر روز عاشق تر میشوم. که ببینمت که اگر از تو دورم هم حست کنم. از من که دور میشوی، دنیا روی سرم آوار میشود. ترس از فراغت گاهی حتی شیرینی وصالت را هم از من میگیرد.
آری گاهی میترسم، میترسم از روزی که تو نباشی، که من در زندگی ات نباشم. من دم به دم به یاد تو نفس میکشم، طعم گس زندگی را مزه مزه میکنم، مزه گسی که فقط وصال تو شیرینش میکند.
آی نمیدانی چقدر دلم برایت تنگ است، نمیدانی چطور وقتی که نیستی، وقتی که کنارم نیستی جِلز و وِلز میکنم میکنم که زودتر ببینمت. که نفست بکشم حتی اگر از دور هم باشد باز هم نسیمی از دیارت روحم را جلا دهد. من به همان گذر تو از کنارم هم قانعم. به لحظه ای به تو نزدیکتر شدن.
تو آمدی، آمدی و با من یکی شدی و من دیگر تاب نبودنهایت را ندارم، دوست دارم فریاد بزنم که همه دنیا بدانند من به نفس های تو نفسم بند است. من به حضور تو دلم گرم است و من فقط وقتی حالم خوب است که تو وَرِ دل خودم باشی.
یارا! جانا! دلم از همیشه بیشتر تنگ حضورت است. تا همیشه هم دلتنگت میمانم، راستش فکر میکنم وَرِ دلم هم باشی باز هم از حجم دلتنگی ام به تو کم نمیشود که هیچ بیشتر هم میشود.
پس لطفا باش تا باشم جانم.کلبه مان بی تو نه صفا دارد و نه رونق.
مرا از آن چه که بیرونِ شهر، صحراییست؟
قرینِ دوست به هرجا که هست، خوش جاییست
کسی که روی تو دیدهست از او عجب دارم
که باز در همه عمرش سرِ تماشاییست
امیدِ وصل مدار و خیالِ دوست مبند
گرت به خویشتن از ذکرِ دوست، پرواییست

بدون دیدگاه