ما دیوانگان

f44b7738-842c-41a3-a50d-2e06169a6ac0


با شنیدن واژه کارآفرین اولین چیزی که به ذهنم خطور میکند، ساختن است، ساختن و کنار آمدن با شرایط حاضر و ساختن شرایط بهتر.به طبع کارآفرینی با مفهوم ریسک به هم گره خورده است. اصولا اگر انسان از دایره امن خود خارج شود، متحمل ریسک و شرایطی سخت تر میشود، که میتواند منجر به ساختن شود و یا نابود شدن. من هیچ وقت ازین که در درحاشیه امن باشم لذت نبرده ام. هر مرزی را تلاش کرده ام رد کنم، هیچ قاعده و روالی برایم تعریف نشده است جز اینکه در راستای منافع ملی کشورم که آرزویم است روزی پرچمش کفنم باشد، ارزش خلق کنم. من عاشق خلق ارزشم. من عاشق همین استرس هایی هستم که خارج شدن از دایره امنم به من وارد میکند. نمیتوانم زندگی ام را بدون چالش و ریسک تحمل کنم. من، خود خودم خواسته ام که زندگی ام همین باشد. خودم انتخاب کردم که وارد حیطه ای شوم که آرامشی در آن نیست. باورم این است افرادی که سودایی در سر دارند، برایشان فرق نمیکند در چه کشوری باشند، در ایران بودن برای یک فرد که سودای ساختن دارد با اینکه در ایران نباشد زیاد تفاوتی نمیکند. درست است که در ایران شرایط سخت است ، اگر بخواهم از سختی شرایط و کارآفرینی در ایران بگویم تا ساعتها میتوانم بنویسم، ولی وقتی با افرادی که در خارج از ایران هستند هم حرف میزنم، برخی سختی ها را هم آنها دارند که ما نداریم. و البته سختی هایی ما داریم که آنها نمیتوانند تصورش کنند.کمترینش همین است، در شرایط سخت هیچ حامی ای نداری. میخواهم این را بگویم اگر در سرت رویای ساختن باشد، هرجا که باشی آسمان همین رنگ است، اگر اینجا بتوانی موفق شوی آنجا هم میتوانی. این را بهانه میدانم که میگویند چون در ایران هستیم نمیتوانیم موفق شویم. ایران و غیر ایران ندارد، هرجای دنیا روزی حدود بیست ساعت برای ساختن و برای رویاهایت وقت بگذاری و بجنگی احتمالا بتوانی کاری را پیش ببری. شاید در برخی کشورهای درجه یک دنیا امکانات بیشتری در اختیارت باشد ولی بدان هیچ کس قرار نیست تو را کشف کند، فقط خودت هستی که میتوانی خودت راثابت کنی. اینجا و آنجا ندارد، کسی کشف نمیشود، آدمها خودشان ، خودشان را ثابت میکنند. جایی فرش قرمز برایمان پهن نکرده است، این ما هستیم که لیاقت خودمان را به دیگران نشان میدهیم تا برایمان فرش قرمز پهن کنند. این ما هستیم که هدفمان را انتخاب میکنیم. انتخاب میکنیم برای پول تلاش کنیم، یا پول را ابزاری بدانیم برای رسیدن به ایده آل های بالاتر. یک کارآفرین موفق هم نمیتوانید پیدا کنید که بگوید من با کسب و کارم پول زیادی کسب کرده ام و الان دیگر فقط میخواهم از آن پول استفاده کنم. اساسا یک فرد از پول چه استفاده ای میتواند کند، اساس فکر یک کارآفرین ساختن است، خلق ارزش است، اهدافش اهدافی هستند که به همه مردمان دنیا مرتبط هست نه به دایره ای کوچک در اطرافش. وسعت فکرش و دایره اطرافش به اندازه کل دنیا و حتیبالاتر از آن است. همیشه پول برایش ابزار است برای آرمان های بزرگتر ، برای خدمت بیشتر. برای جهانی سبزتر. و همیشه هم با ولع و شوق در خصوص آن آرمانشهرش و هدفهایش حرف میزند. طمع دارد، طمع ساختن. نه طمع پول بیشتر. و البته که قرار نیست همه افراد این چنین فکر کنند، یا دیدشان از کارآفرینی همینی باشد که من میگویم. من بزرگان کارآفرین ایران و دنیا را اینچنین یافتم. و تقریبا همه شان هرگز از پول به عنوان یک هدف یاد نکرده اند. بلکه آن را یک ابزار برای خلق دنیایی بهتر دانسته اند. اینطور است که ثروت را کسب نمیکنند بلکه آن را خلق میکنند و آن را در راه هدفی بزرگتر به کار میگیرند. و این یعنی پول برایشان کار میکند، نه آنها برای پول.وقتی پول را ابزار ببینی، اگر هرچه داری را هم از دست دهی و فقیر و تهی دست هم شوی باز میدانی فقط یک ابزار را از دست داده ای و دوباره میتوانی آن را به دست آوری. چیزی که مهم است طرز فکر تو و نگاهت به پول است نه خود پول. همین است که برخی ها بارها ورشکست میشوند و باز برمیخیزند و باز میسازند و ارزش خلق میکنند و برخی ها فقط یک بار در زندگی ورشکست میشوند و دیگر همه چیز برایشان تمام میشود. من فکر میکنم آدم وقتی میمیرد که قدرت ساختن و ایده پردازی اش بمیرد و خو کند به همان دایره امن خودش.باورم بر این است همیشه باید جزیی از تیمی باشم که هدفش و وسعت فکرشان آنقدر بزرگ باشد که درکش برای همه راحت نباشد، آنقدر بزرگ که حتی به آن بخندند و باور دارم همانها با هدفشان میرسند و دنیا را به جای بهتری تبدیل میکنند و من میدانم که این کار به یک تیم همدل نیاز دارد و کل عمرم را به دنبال این تیم بودم و آخرش با هم نیک اندیش را ساختیم و الان خوشحالم که عضوی از آن تیم هستم و میدانم من و هم تیمی هایم آنقدر دیوانه ایم که آخرش به هدفمان میرسیم.

گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل

ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت

سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت

چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *