چقدر مسولیت پذیر هستی؟ چقدر درباره این موضوع با خودت کلنجار رفتی؟ گاهی چیزهایی را میبینم که برایم عجیب است. من اگر مدیرعامل یک مجموعه هستم. اگر اتفاقی در سازمانم بیفتد و خسارتی وارد شود، اولین مقصر خودم را میدانم، همونطور که وقتی شرکت موفقیتی را کسب میکند، هر مدیری به خودش میبایلد که تحت مدیریت او پیشرفت یا اتفاق خوبی رخ داده، در زمان های بد هم ، در شکست ها، در ضرر و زیان ها باید خودش را مسول بداند. ولی گاهی اوقات کار یک مدیر میشود نشان دادن بقیه به عنوان مقصر و عاری کردن خودش از اشتباه. از نظر من ولی این حماقت است، این سرت را زیر برف پنهان کردن است. خیلی برایم عجب است شرکت آسیبی میبیند ولی مدیران بخش میخواهند بقیه را مقصر جلوه دهند، من خودم گردنم از مو باریکتر، من مدیرعامل هستم و در نهایت بیشترین ضربه را من میخورم. شما هم همینطور باشید. وقتی اتفاقی افتاد ازین که این در لوای مدیریت شما افتاده بپذیرید که مقصر هستید. این برای من درکش راحتتر است، جون میدانم مسولیت پدیر هستید، اشتباهتان را میپذیرید و به دنبال اصلاح آن هستید و در آینده میتوانم بیشتر روی شما حساب کنم. امروز به یکی از همکارانم گفتم تو بالاترین مقام اجرایی این بیزنس هستی پس از کم کاری رخ داده من تو را مسول میدانم ، گفت افرادی که باید توبیخ میشدند شدند و نگران نباشید و الان هم من میپذیرم که مقصر من هستمم به قدری این حرفش در دلم نشست که مطمئن شدم اگر همین روحیه را همیشه داشته باشد میتوانیم در کنار هم بیشترین پیشرفت ها را داشته باشیم. و در موفقیت های پیش رو هم هرگز او را فراموش نخواهم کرد. تجربه های متفاوت هم داشته ام ، جایی که مدیری به هیچ وجه نمیخواهد بپذیرید که بیزنسی که تحت اداره ایشان بوده و نتوانسته پیشرفتی کند یا اشتباهی کرده با سفسطه خواسته خودش را از اتهامات مبرا کند. شاید من بحث را با او ادامه ندهم ولی قطعا رویش حساب هم نخواهم کرد. عاشق همکارانی هستم که مسولیتی را میپذیرند و اگر اشتباهی هم در حیطه آنها رخ دهد اولین نفر خودشان را مقصی میدانند که چرا این اتفای در لوای مدیریت آنها افتاده است. میدانم آدمهای اینطوری کم هستند ولی من تلاش کردم میکنم دور و برم آدمهای مسولیت پذیر باشند و نه توجیه گر. خوشحالم که عده زیادی از افرادی که در شرکت های زیرمجموعه مان فعالیت میکنند افرادی هستند که مسولیت را میفهمند. و مسولیت پدیر هم بینشان کم نیست.
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
بدون دیدگاه