از آن روزهایی است که بی حد خشمگینم، نمیدانم دقیقا چرا ولی احتمالا جمیع اتفاقات چند روز پیش تا حالا باعثش شده مخصوصا مریض شدن دوباره گربه، اتفاقات سرکار و نمیدانم هزار تا چیز دیگر. به حدی خشم دارم که کنترلش از دستم خارج شده است. صورتم سرخ شده، نفسهایم تند تند و کوتاه شده و هر چه تلاش میکنم خودم را آرام کنم نمیتوانم. کلی با مشت به دیوار کوبیدم. ولی افاقه نکرد.
همه اش احساس میکنم امروز باید میماندم خانه پیش گربه که هم مواظبش باشم و هم خودم را در این شرایط به سرکار نکشانم.به نوشتن پناه آورده ام که شاید نوشتن حالم، کمی حالم را بهتر کند، که حداقل به وظایفم در شرکت رسیدگی کنم.
طفلک گربه چند روز است دوباره ناخوش شده، چند بار هم دکتر رفته، ولی مشکل قلبی است دیگر آنهم حاد. زیاد نگرانش هستم. کاری هم از دستم بر نمی آید. بچه دارد آب میشود. نه خوب غذا میخورد و اینکه میخوابد، چند روز است همه اش بیدار است.نمیدانم از درد است و یا از ترس که پلک روی هم نمیگذارد. دلم کباب است.
توی شرکت هم مشکلات عجیب و غریبی داشتم. هنوز هم حل نشده. اصلا حس میکنم چند روزی باید تنها باشم، باید سر به کوه و بیایان بگذارم و هیچ کس را نبینم. حس میکنم انرژی اجتماعی ام به شدت کم شده. چند تا جلسه خارج از شرکت این هفته داشتم. همه را امروز صبح و بدون اینکه خیلی به آن فکر کنم با یک پیام واتسپ کنسل کردم. واقعا حس میکنم از نظر روحی در شرایط کاملا هوشیار به سر نمیبرم و بهتر است کمی از همه چیز فاصله بگیرم تا احوالاتم کمی عادی شود. تحمل شنیدن یا حرف زدن را ندارم. قبلا هم پیش آمده بود اینطوری شوم ولی با کمی با خودم حرف زدن حلش میکردم. الان گوشم به حرفهای خودم هم بدهکار نیست. فقط فکر فرار است. مخلص کلام اینکه به هم ریخته ام. نیاز دارم چند روزی غیب شوم.با این شرایط کار و زندگی که دارم نمیتوانم هم غیب شوم.
احوالاتم به هم ریخته است ولی به خودم حکم میکنم باید به خودم بیایم و ماسک محکمی را روی صورتم بگذارم و ادامه دهم. ادامه میدهم. شاید برایم سخت باشد ولی سعی میکنم معقول باشم.یعنی حتما باید معقول باشم و معقول هم به نظر برسم. همین.
بدون دیدگاه