مُرُوَت


چه خوب است که دنیای خیال را دیگر کسی نمیتواند از تو بگیرد، به درازا و پهنای مغزت، هرچه میخواهی را تصور میکنی. مهمانی برپا میکنی. همه آدمهایی که دوستشان داری را دور هم جمع میکنی. از آنچه محبوب همه است حرف میزنید، میخندید. توی دنیای خیال حرف کسی به کسی بر نمیخورد. کسی حسادت نمیکند. همه با هم مهربان هستند و دنباله بهانه برای آشوب نیستند.

من معتقدم دنیایی که همه در آن بخندند فقط همین دنیای شیرین خیال است، توی دنیای واقعی آدمها بد میشوند، به هم ضربه میزنند، بیخود و بی جهت کینه به دل میگیرند. دنیای سیاه و دنیایی که سهم آدمهای دنیا شده است. دنیا به ذات خودش شاید نکبت بار باشد، ولی بعضا آدمها هم شورش را در میاورند. با خیانت کردن، با از پشت خنجر زدن، با نامهربانی کردن در حق هم، بابهانه تراشیدن برای اینکه فردی را از زندگی شان حذف کنند. دور و برم پر از اتفاقات این مدلی است، از دست همه این بچه بازیها و زرنگ بازی ها خسته شدم.مخصوصا که تهش می آید سمت من که حلش کنم و من از حل کردن این مسخره بازی ها-البته از نظر من- خسته شده ام. با دلایل واهی یکدیگر را انکار میکنند. آهای شما! شما که سر سفره پدر و مادر بزرگ شده اید، شما دیگر چرا اینقدر سیاهدل میشوید. منصف باشید آدمهایی که زمانی با شما هم هدف بودند را زیر آماج کلمات حسادت بار و تحقیر کننده نبرید.چون از دید من خودتان زیر سوال میروید. از هم گذشت کنید. تیم بشوید و دشمنانتان را نابود کنید، نه اینکه انرژی تان را صرف نابود کردن اعصاب یکدیگر کنید.

حالا یک عده سر سفر مادر و پدر بزرگ نشده اند که خوب حسابشان جداست اصلا ارزش فکر کردن هم ندارند.

این ها را نوشتم شاید قدری هم قضاوت گونه نوشتم میدانم، ولی گاهی آنقدر فشار بر روح آدم می آید که چاره ای جز بالا آوردنش را ندارد.

ده‌روزه مِهرِ گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

آسایشِ دو گیتی تفسیرِ این دو حرف است

با دوستان مُرُوَت با دشمنان مُدارا

آیینهٔ سِکَندر جامِ مِی است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوالِ مُلکِ دارا

حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی‌ْآلود

ای شیخِ پاک‌دامن معذور دار ما را

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *