امروز با اختلاف کی از خسته کننده ترین روزهای کاری ام بود، ناهار و صبحانه که نمیخورم، واقعا قرصتش را ندارم. فقط جند بار سه سختی توانستم یه سرویس بهداشتی خودم را برسانم، آن هم گوشی به دست. فردا هم فکر میکنم از امروز، روز سخت تری باشد. حجم کارهایی که روی هم تلنبار شده، پروژه های مختلفتی که به عنوان مدیرعامل هلدبنگ باید با مدیران ارشد و مدیران عامل داشته باشم. که هر کدام هم از لزوما به هم ارتباط ندارند. واقعا مغزم سوت میکشد، اگر شرکت را به مقصد خانه ترک نمیکردم، قطعا همان سکته ناقص را میزدم. این روزها از سر و کولم کار است که بالا میرود. گاهی به خودم نگاه میکنم میگویم اگر فقط به درآمد و حقوق باشد، شاید از همکارانم حتی عقب باشم ولی وقتی به آینده و برنامه هایی که دارم نیمنگاهی میکنم قوت قلب میگیرم و میگویم تا ته تهش هر چه که باشد میرود. هرجه بادا باد. نمیخواهم کم بیاورم میخوام تا تمام وجودم به دل مشکلات بزنم، همانطور که تا الان هم همین کار را کردم. احساس میکنم شاید خیلی خیلی سخت باشد ولی از پسش بر می آیم. در تمام این مدت امیدم بعد از خدا تیمم بوده است که همیشه مثل کوه پشت سر هم بوده ایم. و باز ارزشترین دارایی ام هم همین تیمم بوده است. کم نمی آورم. ولی آینده هم که قابل پیش بینی نیست. من میجنگم تا تهش ، تا آخرش برای اهداف مشترکمان کم نمی آورم. امیدوارم این حس همیشه در من زنده باشد، علیرغم همه بدبختی ها و ناملایمانی که از سمت بخش هایی که باید حامی ما باشند ولی هدفشان بیشتر پاک کردن صورت مساله است.
همت عالی است در سرهای ما
از علی تا رب اعلا می رویم
رو ز خرمنگاه ما ای کورموش
گر نه کوری بین که بینا می رویم
ای سخن خاموش کن با ما میا
بین که ما از رشک بیما می رویم
ای که هستی ما ره را مبند
ما به کوه قاف و عنقا می رویم
بدون دیدگاه