نمیدانم سریال روزی روزگاری را خاطرتان هست یا نه، دهه هفتاد از تلویزیون پخش میشد و ماجرای دو گروه دزد و همراهانشان بود که به قافله ها دستبرد میزدند.
روزی روزگاری ماجرای مراد بیگ و حسام بیگ دو دزد قهار بود. در یکی از قسمتهای سریال مراد بیگ و همدستانش به یک قافله را در صحرا حمله کردند که دارایی آنها را به تاراج ببرند. بین قافله یک پیرمرد دنیا دیده بود، رفته گوشه ای نشست و شروع به خوردن روغن و نمک و نان کرد، مراد بیگ به سمتش رفت، از خونسردی پیرمرد تعجب کرده بود، پیرمرد از مراد بیگ دعوت کرد تا هم سفره اش شود، مراد بیگ پای سفره پیرمرد نشست و نان و روغن و نمک را با همراهی پیرمرد خورد.
بعد از تمام شدن غذا، پیرمرد به مراد بیگ روکرد و گفت تو نام و نمک من را خورده ای، به تو یاد نداده اند که نان و نمک حرمت دارد و تو نمیتوانی حرمتش را بشکنی و از قافله من سرقت کنی.
مراد بیگ بعد از کمی فکر کردن دستور داد، اموال قافله را به آنها برگردانند، و حتی یک امان نامه هم نوشت و به پیرمرد داد که در صحرای بعدی حسام بیگ هم به آنها حمله نکند.
نان ونمک حتی برای دزدی مثل مرادبیگ هم حرمت داشت.
یادمان باشد، یادم باشد حرمت نان ونمک را نگه داریم.
حرمت نان و نمک بسیار بالا است
نمک خوردی نمکدان مشکن تا جان در بدن داری خطا نکن خدمت بکن