سرم درد میکرد، بیش از دو هفته، آزمایشاتم چیز خاصی را نشان نمیداد. از آنجایی که هر علامتی نشانه کرونا هست. آزمایشهای آن را هم دادم ولی باز منفی بود. یک سفره نیمه کاری-نیمه شادی به شیراز داشتم، از لحظه ورود به شیراز سرم خوب شد. اصلا انگار هیچوقت درد نمیکرده است، به محض اینکه از هواپیما در سفر بازگشت در تهران پیاده شدم باز سردرد هایم شروع شد. خاله مهین که رفت، چند ماه قبلش واکسن زده بود، بعد از چند ماه سردرد گرفت و بعدم رفت بیمارستان و دیگر هیچوقت برنگشت. نمیدانم تاب آلودگی تهران را ندارم یا چیز دیگری هست. باید باز هم آزمایش دهم. سردرد که بیش از دو هفته دوام داشته باشد حتی منم که دکتر نیستم میدانم احتمالا باید نشانه چیزی باشد که من نمیدانم. البته این چیزها مرا از پا در نمی آورد ولی خوب از آنجا که همه چیز را مینویسم اینها را هم باید مکتوب کنم. البته در شیراز که بودم دلیل بسیار مهم تری داشتم که حالم خوب خوب باشد ، آن هم مراسم نامزدی شریک و دوست عزیزم حسن آقا بود که بالاخره بعد از مدت ها هم شیرینی اش را خوردیم و هم شامش را. آن هم چه ولیمه ای، یکی اش قیمه بود که من عاشقش هستم، مادر خانم حسن آقا قشقایی است، من هم عاشق دستپخت زنان قشقایی. خداوند حفظش کند. انشالله حسن آقا هم تا چند ماه دیگر زندگی مشترکش را شروع خواهد کرد و من خوشحالم که در همین هفته گذشته تقریبا پنج یا شش نفر از همکارانم یا مراسم نامزدی شان برگزار شد یا خواستگاری شان. همیشه از خوشحالی همه خوشحال میشوم ، ولی خوشحالی نازنین همکارانم در نیک اندیش به وجدم می آورد، ازینکه میبینم هر روز خانواده مان بزرگتر میشود ذوق زده میشوم. همین دیدن همکارانم هست که به من هم هر روز شوق جدید تزریق میکند و به من انگیزه میدهد که تا آخرش میمانیم و میجنگیم به اهدافمان میرسیم. خودشان تمایل نداشتند از مراسمشان عکسی منتظر شود و من هم به آن احترام میگذارم و عکسی منتشر نمیکنم. احساس میکنم نیک اندیش دیگر به بلوغی رسیده است که من باشم یا نباشم در مسیرش انشالله حرکت خواهد کرد. البته سرد درد قرار نیست مرا بکشد، صرفا ازین بابت عرض کردم که حس میکنم آن بلوغ دیگر در سازمان وجود دارد که قائم به من یا هییت مدیره نباشد.
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه میرود آب
بدون دیدگاه