ذهنم پر از همه چیز است، به حدی که انگار توان تحملش را ندارم. نمیدانم چطور این همه داده را دارد تحلیل میکند اصلا انگار خودم به چیزی فکر نمیکنم ولی ذهنم دارد به هرچه میخواهد فکر میکند و بعد نتیجه تصمیمش را اعلام میکند، مثل اتو پایلوت. مثل ربات. گاهی روزها که به یاد می آورم نباید ربات باشم ، اینطور نیست. ولی گاهی اوقات دقیقا شبیه ربات میشوم. تند تند کارها رو میکنم و تند تند به همه کارهایم میرسم. نمیدانم توانش از کجا می آید، گفته بودم روزی یک وعده غذا میخورم آن به به عنوان سوخت، حتی فکرش را نمیکنم چرا گاهی یادم میرود غذا بخورم. گاهی اوقات که شبها هم یادم میرود شام بخورم. و ترجیح میدهم قرص های خوابم رو بخورم و بخوابم. گاهی اوقات اینقدر زیاد غذا میخورم که حد ندارد. مردها هم پی ام اس دارند، حداقل من در روزهایی تجربه اش میکنم. شوق کار کردن و توان کار کردن را ندارم ولی به یک ساعت نمیرسد که مثل یک بمب چیزی در درونم منفجر میشود و همه توان و انگیزه ام برمیگیرد. بیشتر زمانی که به مسیری که آمده ام نگاه میکنم. به سختیهایش. به اینکه حس میکنم باید خیلی خیلی جلوتر باشم. به اینکه هنوز خیلی کارها هست که ناتمام مانده. خسته شدنم به یک ساعت هم نمیرسد. گاهی حتی آزارم میدهد. مثلا دلم می خواهد چند روز خسته شوم و حوصله کار کردن نداشته باشم ولی حتی یک روز هم این چنین نمیشود.چیزی که این روزها بیشتر آزارم میدهد ملاقات های برنامه ریزی نشده است، ناگهان یکی وارد میشود و صحبتهایی میکند که همه برنامه ام رو مجددا باید تنطیم کنم. برای همین تصمیم گرفتم درب اتاقم را قفل کنم. ماه پیش بود یا کمی بیشتر چند روز پشت سر هم یادم رفت غذا بخورم، موقع برگشت به خانه حالم بد شد، و شانس آوردم که یک مرکز مربوط به اورژانس دقیقا همان کنار بود، سرم وصل کردن، فشارم بالا آمد. وقتی پرسیدند چند روز است غذا نخوردی یادم نبود واقعا.تقصیر کرونا هم هست ، قبلا راحتتر میشد غذا سفارش داد، الان ترس آن هم یک طرف است. این پست را گذاشتم برای غر زدنهایم. من هم دوست دارم سر کسی غر بزنم وقتی کسی نیست سر خودم غر میزنم و چقدر خوب است که برای غر زدنهایم به کسی نیاز ندارم. امروز چهارشنبه است خیلی کار داشتم، در اتاق را قفل کردم که به کارهایم برسم. همه را تقریبا انجام دادم ، فردا هم دو یا سه جلسه دارم آنها که تمام شود ، جمعه کارهای عقب مانده ام را جمع و جور میکنم و دوباره هفته شروع میشود. اصلا ازین که هفته هایم به هم وصل است لذت میبرم. اصلا خوشحالم که سفرم بخاطر جلسه ام از وسط لغو شد و برگشتم. میدانی من عاشق همین سبک زندگی هستم. شلوغ و پر کار. بدون استراحت ، بقول حسن استراحت باشد برای بعد از مرگ. من تلاشم را میکنم یا میشود یا نمیشود فوقش. ولی اگر بشود اگر بتوانم با کمک هم تیمی هایم در دنیا تغییر مثبتی ایجاد کنم آن وقت است که از خودم راضی میشوم. و تا آن موقع به هیچ چیز قانع نیستم. تغییری که ایجاد خواهیم کرد باید در حد اختراع برق با تلفن باشد. چیزی که شاید الان تصورش هم برای بقیه دشوار باشد. نمیدانم نمیفهمم چرا بعضی ها دست و پا زدنشان برای چیزی جز خدمت است و خلق ارزش. کاسبی هم باید در جهت خلق ارزش باشد، کاسبی که فقط برای پول باشد چه لذتی دارد، نمیفهمم دلشان به چه خوش است. زندگی برای من که هیچ معنی دیگری جز خلق ارزش ندارد. ازینکه رقبایی هستند که با هم میجنگیم و هم با هم تعامل میکنیم خوشحالم اگر آنها نبودند انگیزه من کمتر بود.اگر شرکا و هم تیمی هایی به این با حالی نداشتم کجا این همه انگیزه داشتم. سر همگی تان سلامت
حاصل دنیای فانی جز غم و تشویش نیست
مد عمر جاودانش آه حسرت بیش نیست
پشه تا بر دیده من خواب شیرین تلخ کرد
گشت معلومم که نوش این جهان بی نیش نیست
تخم حاجتمندی دنیا به قدر آرزوست
هر که را در دل نباشد آرزو درویش نیست
بدون دیدگاه