این روزها بیش از همیشه بار مسولیت را بر دوشم حس میکنم، در آستانه تصمیمات سخت و مهمی برای کسب و کارهایمان هستیم. شاید چون هنوز علنی و رسمی مورد موافقت هییت مدیره قرار نگرفته است، دیرتر اعلامش کنم. این روزها ، نه برای من، برای همه روزهایی سخت و طاقت فرسایی است. گاهی آنقدر خسته میشوم که شاید اگر قرصهای خوابم نبود هرگز نمیتوانستم پلک روی هم بگذارم. روزهای سختی که تمامی ندارد. روزهای سختی که هیچ کس حتی حوصله حرف زدن هم ندارد. روزهای بلاتکلیفی. میدانی همیشه گفته ام زندگی یک رنج دایم است و با عم به این موضوع که هر روز برایت بازی جدیدی دارد ، روزت داشروع میکنی، هر روز میدانی زندگی میخواهد نابودت کند و تو هستی که باید قد علم کنی و بایستی و بجنگی و زخم هم بخوری و هیچ نگویی.فقط از هر نبرد سعی کنی پیروز بیرون بیایی تا قویتر شوی و آماده نبرد سخت تری شوی. خوب میدانم رسمش همین است. رسم زندگی به ستوه در آوردن تو است. و توشه تو برای جنگیدن با این غول بی شاخ و دم فکر میکنم فقط امید باشد. این است که امید را باید مانند شعله کبریتی که میسوزد، روشن نگهش داری و قبل از تمام شدنش یک کبریت دیگری را با آتش کبریت قبل روشن کنی، جوانه امید اگر در دلت خاموش شد، روشن کردنش سختتر میشود. همه اینها را میدانم ها. ولی باز گاهی حس میکنم دارم به زندگی میبازم. باز به خودم می آیم و میگویم این هم یک جنگ دیگر است که باید بتوانی از آن عبور کنی تا راه برایت روشنتر شود. نه اینکه راه را تا انتها روشن ببینی، در همین حد که پیش پایت را ببینی هم کفایت میکند.همه اینها را میدانم ها، ولی باز ، بازیهایی جدیدی رو میکند که فکرش را نمیکردم. حیله گر از زندگی وجود ندارد. وحشی و طغیانگر. گاهی همزمان از چند جبهه به تو میتازد، همزمان خنجرش را در تو فرود می آورد، تا به خودت می آیی میبینی غرق خونی و با این حالت باید قد راست کنی و شروع به جنگیدن کنی. کافی است سپرت را رها کنی. میفرستدت گوشه قبرستان یا تیمارستان.له و نابودت میکندف آن شعله امید را اگر همرات داشته باشی جنگیدن برایت در اوج سختی کمی راحتتر میشود. گاهی اوقات هم ضربه هایش از روبرو نیست که حداقل ببینی اش. شمشیرش را در کمرت فرو میکند، جوری که نفهمی کی خوردی. گاهی هم با مرور خاطرات بر تو میتازد، هرچقدر سعی میکنی به چیزی فکر نکنی نمیتوانی، آنچنان به هم میریزدت که توان فکر کردن به هیچ چیز نداری. خودت را مرده میخواهی. زندگی هم تو را مرده میخواهد. ولی باز همان شعله امید اگر باشد میتوانی قد علم کنی. سالهاست به خودم قول دادم نه هیچ خبر خوبی حالم را خیلی خوب کند و نه هیچ خبر بدی حالم را خیلی بد کند، اگر مدام بخواهم در برابر هیجانات زندگی رفتاری هیجان زده داشته باشم، تصمیمات احمقانه ای میگیرم. با اینکه همه اینها را میدانم و همه اش هم با تجربه کردنشان نصیبم شده. باز هم گاهی ضربه ای میخورم که نمیدانم این یکی از کجا بود. ولی در هر حال آن شعله ضعیف امید را همیشه سعی میکنم زنده نگه دارم. بخندم و برای روزهای بهتر تلاش کنم.
بدون دیدگاه