هی که میگذرد ، سال که عوض میشود بیشتر برایم آشکار تر میشود که داشتنت طعمی خاص دارد، ترش، شیرین، حتی تلخ وگاهی هم گس. ولی میدانی همه اش به دلم مینشیند، اخم هایت،سربه سر گذاشتن هایت، نفس کشیدن هایت همه با هم طعم زندکیمیدهد. زندگی ترکیبی از همه این لحظاتی هست که دور باشی یا نزدیک، کامم را شیرین کرده است.
راستی راستی بدون تو رنگ ها هرچقدرهم قشنگ باشند، حتی اگر جزیی از رنگهایی باشند که بدون عینکم هم میبینم، به چشمم سیاه و تباه هستند.
وجود تو براق است، مثل ذوق چشمانت، مثل برق چشمانت که همیشه چه ببینمشان و چه تصورش کنم، ذوق همه وجودم را میگیرد.
تو…تو خودت کتابی هستی قطور، پر معنی، هیجان انگیز و عاشقانه که من هرچه میخوانمش سیر نمیشوم.
فقط میدانم برگبرگ این کتاب و سطر سطرهایش را با لذت فراوان میخوانم ونفس میکشم. هروقت هم دوست دارم صفحات قبلی را هم برگمیزنم و همه گذشته ام با تو هم زنده میشود. راستش من با همه وجودم حست میکنم.من نفست میکشم جان من. باش تا بمانم.
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
بدون دیدگاه