کمی دلم، کمی زندگی ام


از وقتی بچه بود بارها در نوشته هایم گفته بودم که رویایم این است که روزی جایگاهی داشته باشم که همه بزنامه هایم مخصوصا وقتی سفر هستم به هم بریزید و برای کاری مهم فراخونده شوم و مجبور شوم سفر را نیمه تمام گذارم و برگردم، رویاهای مهمتری هم داشتم و دارم ولی انگار کاینات هم راحتترین راه همین است؛ بعد از ماهها برنامه ریزی توسط دوستان بنا شد چند شبی را در خارج از تهران بگذرانیم، دقییقا افتاد بین چند جلسه مهم و مساله انتخابات و قهر و دعوای های صنفی، شاید بزگترین اتفاقی که همین دور شدن ناقض از تهران کمک به گربه ای بود در همسایگی که 5 قلو زاییده بود. نمیدانم عکس هایش را دیدید یا نه باز هم میگذارد. ببینیدشان، ذر اینستاگرام هاییلایتش کرده ام

اینجا سه تا از توله ها معلوم نیست کحا مخفی شدند هرچند در نهایت پیدایشان کردیم ، دوتایشان چشمانشان باز نمیشد که شستشو دادیم و خدا رو شکر رو براه شدند،قدری نگرانی بابت غذا رسانی دارم که انشالله فردا دوستان میروند و مادر و بچا هایش غذا رسانی میکنند. میدانی خوشحالم که وسیله شدم برای کمک، میدانی خوشجالم که این مادر ماههای پیش هم موقعی که هنوز باردار نبود همینجا می آمد و غذا میدادیم بهش و خوشحالم که اینجا را برای زایمان انتخاب کرده. همه این ها یعنی حس خوبی که این مدت از هم گرفتیم.مادر ضعیف شده ولی هنوز همان ناز و ادا را دارد.امروز برای اینکه کسی نبود به آنها غذا دهد مسیرم را حدود 1.5 ساعت طولانی تر کردم تا ببینمشتن و خیالم راحت شود.به گربه ها رسیدگی کردیم و شاید اینطور مقدر بود،داشتم از جلسات ناگهانی میگفتم، خلاصه اینکه خیلی زود مجبور شدیم دوستانمان که بعد از مدت ها از شیراز آمده بودند را تنها بگذاریم باز گردیم به صحنه های زد و خورد و درگیریها و باند بازی های جناحی، چه خواهیم و چه نخواهیم ما سرباز وطن هستیم و برای آن سفر که هیج، از خواب و زندگی مان هم میزنیم که خدمت کنیم.هرچند دوست داشتم ازدل این سفر برای بازیابی قوانی درونی ام استفاده کنم ولی هم از همسفرانم عذرخواهی میکنم و هم قول میدهم یک سورپرایز برای همه شان ترتیب دهم. مرا ببخشید. میدانید وقتی زندگی ات را وقف کردی برای کشورت ، برای منافع ملی ایت، گاهی ازین اتفاقها هم می افتد، خودم هم خسته بودم و نیاز به استراحت بیشتر داشتم ، دوست داشتم کارم را انجام دهم. ولی نه در دفتر و نه در خانه، بلکه در همان سفر نسمه کازه که میسر نشد در همان هتل بنشینیم و من کارم را کنم و دمی هم با هم باشیم، بگیم و بخندیم که نشد که نشد که نشد. ممنون که درک میکنید. من تصمیم گزفته ام به کودک درونم بیشتر بها دهم و نگذارم احساساتم سرخورده شود و عیر قایل کنترل، من تلاشم زا خواهم کرد، همه تلاشم را.

گر زمین از مشک و عنبر پر شود تا آسمان

چون نباشد آدمی را راه بینی سود نیست

تا ز آتش می‌گریزی ترش و خامی چون پنیر

گر هزاران یار و دلبر می‌گزینی سود نیست

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *