با این وضعیت گرانی و ارز و طلا که دست و دل آدم به نوشتن نمیرود، ولی بارها گفته ام برای من نوشتن درمان است. پس از ناخوش احوالی ام مینویسم، که شاید مرهمی بر آتش درونم باشد.
من سالهاست در حد توانم فعالیت اقتصادی میکنم، در طی این سالها هم ارتباطاتم را سعی کرده ام با فعالان حوزه های مختلف اقتصادی حفظ کنم. شرایط اقتصادی که همیشه در حال نوسان بوده است. ولی فشاری که طی این مدت اخیر روی مردم و به طبع آن روی کسب و کارها بوده است، واقعا بینظیر بوده است. متاسفانه تصمیمات غلط دولتمردان و مسولان و بی توجهی مداوم به اوضاع و احوال دنیا و سر را در لاک خود فرو بردنشان، و خود بزرگ بینی شان باعث شده است به جایی برسیم که موج ناامیدی را به وضوح میتوان در بین اقشار مختلف جامعه مشاهده کرد.
کسب و کارها هم حال خوبی ندارند، در هر حوزه ای که تصور کنید، کسب و کارهای مستقل و تماما خصوصی روز به روز بر مشکلاتشان افزوده میشود. و تقریبا میتوان گفت هیچ حمایتی از سمت حاکمیت هم ندارند.
کسب و کارهایی که سهامدارن قدبلند دارند و میتوانند از رانت استفاده کنند، شاید روز به روز وضعیتشان بهتر هم شود.کاری به آنها ندارم. و البته عرض بنده هم این نیست که هر کسب و کاری که موفق است سهامداران قدبلند دارد. منتها گزاره بنده در شرایط فعلی مملکت و برای عموم کسب و کارها از نظر خودم صادق است.
با این قیمت ارزی که مهار و افساری ندارد، با مردمی که جیبشان خالی است، چطور باید انتظار داشته باشیم که کسب و کارها رونق داشته باشند.
با این همه فشاری که از سمت نهادهای مختلف روی گردن کسب و کارها سنگینی میکند، چطور باید انتظار داشته باشیم کسب و کارها رونق داشته باشند.
مغزم یاری نمیکند نوشته ام را کامل کنم، از سمتی هم دوست دارم بنویسم و از هزار گرفتاری که داریم بگویم. ما ماندیم که این مملکت را بسازیم، که سهمی در اقتصاد دانش بنیان و اقتصاد دیجیتال داشته باشیم، و در کنارش هم بتوانیم برای عده ای شغل ایجاد کنیم و کسب درآمد هم کنیم. ولی نمیگذارند، از اداره بیمه بگویم که فقط دنبال جریمه کردن است، یا از اداره دارایی و سازمان مالیاتی که همه چیز را دولا و پهنا حساب میکند. و حتی پشیزی هم برای دانش بنیان بودن شرکت ها ارزش قائل نیست و فقط پولش را میشناسد.
حالا که به آنهایی که ده سال پیش رفتند نگاه میکنم میبینم که خوب شد که رفتند و این بلاها حداقل سر آنها نیامد.
گاهی حس میکنم دورتا دورمان را آدمهایی فرا گرفته اند که به خیال خامشان مانند طعمه به ما نگاه میکنند، مانند یک حیوان درنده وحشی منتظر فرصت هستند که زخم بزنند. صدالبته که آرزویشان را به گور خواهند برد. من آدم صبوری هستم، منتظر میمانم تا وقتش برسد. دیگر زبانم را گاز میگیرم.
ولی در نهایت چاره ما چیست؟ خلاصه اش کنم ماندن و جنگیدن. حالا که مانده ایم باید بسازیم و بسازیم. والسلام. هرچه بیشتر بگویم گزافه گویی است.
بدون دیدگاه