گربه


گربه رفیق هفت ساله ام، دلم برایت همیشه تنگ خواهد بود. الان ما باید تصمیم بگیریم که زمان مناسبش برای اینکه برای همیشه بروی و ما هم منتظر باشیم تا به تو برسیم، چه زمانی است.
از دیروز که این اتفاق برایت افتاده و به گفته دکتر سکته بوده و پاهایت فلج شده و مرتب ناله میکنی و غذا هم نمیخوری، تکه تکه های وجودم آتش میگیرد.
این تصمیم سخت را باید بگیریم، دکتر گفت زجر زیادی میکشی ولی گفت یک شب زیر دستگاه اکسیژن باشی شاید بهتر شدی ولی نه، هر لحظه حالت بدتر میشود. من از دیروز آب شدنت را میبینم، چشمهایت دیگر برق همیشگی را ندارد. نمیتوانی راه بروی.ضربان قلبت و نفس های نامنظمت را میبینم و میشنوم. این بیماری قلبی مادرزادی آخر کار خودش را دارد میکند. میدانم که خودت هم از ما بیشتر خسته شده ای. توی چشمهایت میخوانم که بیشتر زندگی کردن با این زجری که میکشی باب میل تو هم نیست.
رفیق! ما مجبوریم تصمیم سختی بگیریم. تصمیمی که حتی جرات فکر کردن به آن را نداریم، ولی نمیتوانیم تو را هم با این وضعیت ببینیم و شاهد درد کشیدنت باشیم. رفقم! قلب و ریه و این نفس های به شماره افتاده و پاهایی که هر دویشان فلج شده اند،دردش زیاد است، از چشمهایت میخوانم که چه دردی تحمل میکنی. ما همه تلاشمان را کردیم ولی نشد. یک روز نگذاشتیم قرص هایت فراموش شود. ولی انگار این بیماری وحشی تر از همه تلاشهایمان بود.
گربه! من عادت کرده ام روی همه لباسهایم موی تو باشد، من عادت کرده ام وقتی وارد خانه میشوم تو را ببینیم که بی صبرانه پشت در منتظرمان بودی.گربه جانم، من هفت سال است که هر روز وقتی از سرکار به خانه می آیم اول خاک تو را تمیز کنم، بعدش آن تشویقی های مدادی که دوست داری را تکه تکه کنم و کف دستم بریزم تا تو با اشتیاق بخوری. گربه از دیروز که هیچ غذایی نمیخوری، حال من باید چگونه باشد؟
گربه، رفیقم اشک امانم نمیدهد، ولی باز هم دوست دارم از تو بنویسم،میخواهم بدانی از همان روز اول که در تعمیرگاه در انباری بودی و با ناله کردن به صورت اتفاقی ما را بسوی خودت کشاندی تا همین امروز که در بستر این بیماری هستی و بعدش هم تا همیشه من به یادت خواهم بود.
گربه، بعد از تو دیگر هیچ تمایلی به نگهداری هیج موجود زنده ای ندارم. من یکی توان از دست دادن موجوداتی زبان بسته و پر از مهر را ندارم، گربه تو همیشه با چشمهایت با من حرف میزدی، یادت است هر وقت مریض میشدم می آمدی صورتت را به صورتم میمالیدی و بعد هم زیر پایم مینشستی.
گربه من با تو خاطرات زیادی دارم، گربه تو به من رسم دوست داشتن یاد دادی، تو برایم معلم مهربانی و عشق آن هم بدون هیج چشم داشتی بودی. گربه الان که نفس کشیدنت را میبینم، ناله هایت را که نشان درد کشیدنت هست را میشنوم، وجودم آتش میگیرد و اشک بی امان سرازیر میشود ،گربه تو تا دیروز این موقع یک جا بند نمیشدی و الان باید فلج بودنت را ببینم. وای بر من!
گربه جانم! اگر مجبور شدم به توصیه پزشک عمل کنم، از تو خواهش میکنم، من را ببخشی، من را ببخشی که رفیق خوبی برایت نبودم.
گربه همه خانه موی تو هست، من چطور به خانه ای باید عادت کنم که دیگر موهای تو در آن نیست و دیگر نیازی به برس برای تمیز کردن لباسهایم از موی تو ندارم. گربه همه چیز تو برایم قشنگ بود. دلم شکسته و روحم زخمی شده است.گربه اگر آن تصمیم سخت را گرفتیم، تو را به خدا میسپارم و امیدوارم روزی بیاید که در یک دنیای دیگر باز هم بغلت کنم. من هیچ وقت نمیتوانم تو را فراموش کنم. تو هم همیشه به یاد من باش رفیقم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *