زندگیمرک،فاصله زندگی تا مرگ دقیقا هیچ است، برای همین است ک این دو کلمه را سرهم نوشته ام. آدمی حتی از یک لحظه دیگر خودش خبر ندارد. حضرت سعدی میفرماید:”هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح است. ” زندگی و مرگ آنقدر به هم نزدیک هستند که ممکن است نفسی فرو رود و دیگر برنیاید. به همین سادگی مرگ رخ میدهد. و تو ماموریتت تمام میشود. شاید برای همین است که آنچه به زندگی و رنج های دائمش معنا میدهد، عشق است. اول باید عاشقی را یاد گرفت تا بتوان منشا تغییر هرچند اندک شد. همین است که حضرت حافظ میفرماید:
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نَمُرده به فتوایِ من نماز کنید
عشق نور است، نوری که همیشه هشیارت نگه میدارد، که در مسیری که قدم برداشته ای محکم و استوار باشی. یادت نرود که نقشت در زندگی چیست. یادت نرود تو به دنیا آمده ای که تغییر ایجاد کند. این عشق در وجود آدمی باید تبدیل به شور و شوق شود، شور و شوق است و اشتیاق ادامه دادن که باعث میشود ، آدمی تغییر ایجاد کند. ترکیب عشق و فرزانگی و شور و اشتیاق برای ایجاد تغییر مثبت است که به زندگی آدمی معنی میدهد. آدمی فقط در این صورت است که نوآوری میکند، خلق ارزش میکند، میجنگد و کم نمی آورد، حتی بی خوابی هایش هم معنا پیدا میکنند. حالا که محکوم به زندگی شده ایم، اصلا خواسته باشد یا ناخواسته. آنچه میتواند حالمان را خوب کنید، عشق ورزیدن به همه دنیا است و تلاش برای خلق ارزش. اگر سختی هایش را بپذیریم میتوانیم سر منشا تغییر باشیم و گرنه برای کسی که نمیخواهد وارد میدان شود، بهانه همیشه زیاد است. برای کسی که نمیخواهد با همه وجودش بجنگد همیشه دلایل زیاد است. مهم این است میخواهیم جزئی از کدام گروه باشیم، آنگه میجنگد و میبخشد و همیشه هوشیار است. یا آنکه میخواهد بهانه تراشی کند. زندگی برای همه سخت است، اصلا از نظر من که رنج دائم است ولی همه تلاشم در این رنج دائم این بوده است که بتوانم تفاوت ایجاد کنم. بتوانم خدمت کنم. کم نیاورم. باور دارم هر جای دنیا که باشی مشکلات خودش را دارد، همه جای دنیا آدمهایی که سر منشا تغییر میشوند زندگی شان با زندگی بقیه فرق دارد.دردهایشان بیشتر است. استراحتشان کمتر هست و نگاهشان به دنیا هم متفات است. آن کسی که میخواهد با وجود همه بدبختیها و رنجها یا علی بگوید و برخیزد تو هستی. تو هستی که میتوانی تلاش کنی که دنیا جای بهتری شود و یا مدام نقش قربانی را بازی کنی و خودت را کنار بکشی و همه چیز را گردن بقیه بیندازی.
در این نوشته منظورم از کلمه” تو” خودم هستم. اینها باورهای شخصی من است. ممکن است ، خیلی ها نظر دیگری داشته باشد و قابل احترام هم هست.
حالا پوست من کلفت شده یا نمیخواهم کم بیاورم و تا تهش میخواهم پیش بروم. شاید لزوما صحیح نباشد، ولی برای من چیزی جز این معنی ندارد.
در نظربازیِ ما بیخبران حیرانند
من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
وصلِ خورشید به شبپَرِّهٔ اَعْمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
بدون دیدگاه