بدین قصه اش

از همان زمان ی که خواند و نوشتن را یاد گرفتم، همیشه عاشق حافظ بودم، حتی وقتی نمیتوانستم دیوانش را تهیه کنم، قسمت پایین سررسیدها که شعرهای حافظ بود را جدا کرده بودم و یک دفترچه از اشعارش درست کرده بودم، بیشترین شعرهای حافظ را هم همانموقع جفظ کردم، شاید الان دیگر مثل گذشته حافظه ام برای به یاد سپردن اشعارش یاری ندهد، ولی نگاهی که بر اشعارش می اندازم با لذت چندیدن غزل را میخوانم، خدا رحمت کند خاله را ، استاد ادبیات بود و عاشق حافظ. همیشه به شعرخوانی ام ایراد میگرفت، به کمکش وزن ها را شناختم و تا حدی بهتر از قبل توانستم وزن شعرها را در موقع خوانش رعایت کنم. خیلی خیلی چیزهایی کم در زندگی است که مانند حافظ باشد، یعنی هرچه میگذرد براید تکراری نشود، و و همیشه با شوق و ذوق بخوانی اش. و با شوق و ذوق از خواندنش برای دیگران هم لذت ببری. حافظ یک گنج است گنجی که بر خلاف گنج های دیگر که تمام میشود یا باید نگران از دست دادنش باشی، همیشه هست. فقط کافی است اراده کنی و شروع به خواندن کنی. تو را به عالمی میبرد، عالمی که حتی برای دقایقی هم که شده از رنج زندگی دور میشوی، سرت خوش میشود و روحت تازه، امشب طولانی ترین شب سال را خواهیم داشت. امشب شب یلداست. شبی که حافط هم در اکثر محافل شب نشینی غوغا میکند،اگر حافظ خواندید مرا هم یاد کنید. یلدایتان میارک.این غزل زیبا تقدیم شما

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گویند

که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد

گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *