تجربه


مشکلات که همیشه هست. آدمها هستند که عوض میشوند ، نه اینکه خودشان عوض شوند، میمیرند ، آدمهای جدید می آیند، اینطوری هست که مشکلات همیشه هستند ولی آدمها همیشه عوض میشوند. آدمها هی میخواهند مشکلات را حل کنند، ولی مشکلات هی بیشتر میشوند، آدمها هم بی تجربه تر از قبل میخواهند مشکلاتی که پیچیده تر شده اند را حل کنند، ولی نمیتوانند.همین است که چیزی حل نمیشود. من فکر میکنم آدمها از جایی میتوانند رشد کنند، که حتما نخواهند همه چیز را خودشان تجربه کنند، از جایی رشد میکنند که بتوانند تجربه دیگران را جزو خاطرات خودشان حساب کنند، یعنی بدون اینکه تجربه کنند، مثل این باشد که تجربه اش کرده اند. برای خودم خیلی سخت بود که بتوانم درکش کنم، سالهای قبل بزرگی نصیحتم کرد، همین حرفها را به من زد. نمیدانستم چه میگوید، ولی سنم که بیشتر شد، فهمیدم چه میگوید، اینکه همه چیز را نخواهد خودت تجربه کنی، یاد بگیری اگر کتابی خواندی، اگر خاطره ای شنیدی، اگر چیزی بدون اینکه لازم باشد تحربه اش کنی برایت ثابت شد، واقعا از آن در زندگی خودت استفاده کنی، آدمی نباشی که تازه با مشکلی روبرو شوی و دست و پایت را گم کنی، آدمی باشی که اگر مشکلی را خودت تجربه نکرده ای ، به اندازه فردی که این مسیر را رفته است، بصیرت داشته باشی. اینکه آدم بتواند از تجربه دیگران برای حل مشکلاتی که هرروز پیچیده تر میشوند هم استفاده کند، هنری است که هرکس هم نمیتواند یادش بگیرد. ولی یادش بگیرد حداقل یک سر و‌گردن خودش را بالا میکشد.

لاله ای می سوزد در باد

ماهیان می میرند از تشنگی

زندگی سختست باری یار

از نگاه اول طفلی

که دنیا را، وارونه می بیند

تا نگاه آخر پیری

که گیتی را

وارونه در وارونه می بیند

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *