خونین جگرم


گاهی آدم حس میکند دیگر خودش را نمیشناسد، وقتی فقط یک هدف را میبینی مثل این است که در جاده ای حرکت میکنی و فقط میخواهی به آن مقصد برسی، همین. از رنج هایی که در جاده میکشی با خبری ولی از لذت آن محروم چون به آنها توجه نمیکنی. توجهت به سمت هرچیزی است که باعث آزارت میشود و یا ممکن است آزارت دهد، آنگاه حتی غذا خوردن هم برایت مثل سوخت گیری میشود، من شخصا همینطور بودم برای مدت طولانی ،ولی از یک جایی به بعد دیدم باید از جاذبه های مسیر هم لذت ببرم، حتی اگر ناهار را جایی جز میز کارم بخورم حس نکنم وقتم تلف میشود، دارم یک تجربه جدید به دست می آورم شاید با افرادی همکلام شوم که در بعد بیزنسی بعا بتوانیم با هم کار کنیم. منکر این نیستم که فقط یک نور در انتهای این مسیر میبینم که میخواهم هرچه بیشتر میتوانم به سمت آن نور نزدیک تر شوم. هیچ چیز زندگی اگر برای خودم باشد برایم لذت بخش نیست.میخواهم لذت بقیه را ببینم. خودم حتی اگر لذتی هم ببرم حس میکنم چقدر کار میشد در همین زمان انجام داد و بجایش وقتم را هدر دادم. ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم، اگر خودم را ماشین هم در نظر بگیرم باید به این ماشین رسیدگی کرد، فقط که آب و روغن و بنزین نیست که مرتب باید چک شود. اجزای دیگری هم دارد اگر از آنها غافل شوم موتورم میسوزد آخرش. و شاید تعمیرش به این راحتی نباشد. همه این تناقض ها و چه کنم ها را گاهی اوقات روزانه با آن درگیر میشومو گاهی اوقات نه. فراموش میکنم و فقط به همان سوختگیری توجه میکنم که روزی یک وعده غذا بخورم. میدانید میخواستم آخر این را بگویم من با این سبک زندگی از رنج های زندگی هم لذت میبرم. دوست دارم کاری کنم که به نفع بقیه باشد؛ وقتی منافع بقیه را تامین میکنی منافع خودت هم تامین میشود، اصلا اگر خیرت به دیگری نرسد که بود و نبودت ارزشی ندارد. فقط این وسط خودت هم باید گاهی زندگی کنی. حداقل اگر مثل من نمیدانی چطور میتوانی زندگی کنی ، گاهی تلاش کنی یاد بگیری. زندگی من قبلا بیشتر و الان کمتر تک بعدی شده و ازین که میبینم توانی که 10 سال پیش داشتم را الان ندارم و 10 سال دیگر بدتر خواهد بود بیشتر مرا متوجه میکند که کمی هم خودم باشم. کمی هم کودک درونم باشد. بتوانم یا نتوانم فکر میکنم درستش همین است حتی اگر کلا نتوانم انجامش دهم، مینویسم که بعدها بگویم فهمیده بودم ولی عمل نکردم.

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

محترم دار دلم کاین مگس قندپرست

تا هواخواه تو شد فر همایی دارد

از عدالت نبود دور گرش پرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند

درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *