زندگی


شاید هیچ کس درک نکند که من هم دوست دارم همیشه سرحال باشم و برای همه چیز وقت داشته باشم. ولی گاهی هم فکر میکنم در این دنیا فرصت برای استراحت نیست. یعنی باید تا توان داری برای هدفت بجنگی. دیروز داشتم یک فیلم سینمایی را میدیدم. پیرمردی که در شهرداری لندن کار میکرد. وقتی متوجه شد که سرطان دارد و چند ماه بیشتر زنده نیست، تصمیم گرفت زندگی کند، ناگهانی همه چیز را رها کرد و به سفر رفت، ولی دید حتی بلد نیست چطوری باید تفریح کرد. حتی یک جوان را با خود همراه کرد که به او یاد دهد چطوری تفریح کند ولی یک روزی را بیشتر طاقت نیاورد و برگشت به شهرش، جند روزی هم به محل کارش نرفت، سعی کرد با دختر جوانی رابطه عاطفی برقرار کند که آن هم نشد. باز برگشت به همان محل کارش و اتفاقا این بار با تلاش و پشتکار بیشتری کار کرد، سعی کرد یک محله بازی که مدتها بود برای ساختش اهالی منطقه گرفتار کاغذ بازی شده بودند را به هر ترتیبی شده بسازد و ساخت و حتی موقع مرگ هم روی یک تابی که در آن محله ساخته بود، در حالیکه برف میبارید، جان داد. رفت که برای همیشه استراحت کند. واقعا لذت برای هر کس یک معنی و مفهومی دارد، واقعا جایی که حضرت میفرماید بهترین تفریح کار است، حرف دقیق و سنجیده ای فرموده است. بابا جان برای بعضی ها هم همین کار کردن و تلاش کردن و تلاش برای خلق ارزش کردن، فقط کار نیست، تفریح است. تفریحی عید من بررسی همه صورتهای مالی سال قبل و سال قبلترش بود، آمار جذب و استخدام و قطع همکاری ها بود. تلاش برای پیدا کردن راهی برای توسعه کسب و کار بود. اینها به من انرژی میدهد. دوست دارم فیلم دهه شصتی و مخصوصا جنگ را ببینم. البته بیشتر صدایش را گوش کنم و غرق در این آمار ها بشوم. پروفایل همکارانم را بررسی کنم. ببینم باید چه کاری انجام دهم که منافع جمعی مان تامین شود. ببینم باید چه کنم که شرکت سودآوری بیشتری داشته باشد. ببینم باید چه کار کنم که در راه صحیح باشم و ارزش خلق کنم. اینها تفریحات من هستند، دوست دارم در این ایام که هم ماه رمضان است و هم عید، تا صبح بیدار باشم و به کارهایم برسم و روز را بیشتر بخوابم. من ازین کار لذت میبرم. حوصله گردش، و بیخود در پاساژها چرخیدن و در پارک ها سیگار دود کردن را ندارم. یکهو هم دوست دارم نصفه شب بروم در خیابان و رانندگی کنم. من سبک زندگی خودم را دارم. نمیتوانم جور دیگری باشم. من همین هستم. نمیدانم شاید در برهه زمانی دیگری جور دیگری باشم. الان اینطوری بیشتر لذت میبرم. لدت برای من همین است که ناگهان در نیمه شب احساس کنم که باید پشت سیستمم در دفتر کارم باشم، و همانموقع ماشینم را روشن کنم و تخته گاز بروم تا برسم به محل کارم و کارم را در نیمه شب شروع کنم . چقدر ازین نیمه شب ها بوده که مغزم پر از فکر و برنامه بوده و در همان نیمه شب ها توانسته ام به نتیجه ای برسم. من همین هستم، من دوستهای کمی دارم ولی آنهایی که دارم برایم اندازه خانواده ام با ارزش هستند. سعی کرده ام ارتباطم با آنها قطع نشود، حتی اگر ماه به ماه هم نبینمشان ولی دلم همیشه به وجودشان گرم است. سبک زندگی من شاید برای همه لذت بخش نباشد. ولی من لذتش را میبرم. یا حداقل احساس میکنم که دارم لذت میبرم.

هزاران در از خلق بر خود ببندی

گرت باز باشد دری آسمانی

سفرهای علوی کند مرغ جانت

گر از چنبر آز بازش پرانی

ز صورت پرستیدنت می‌هراسم

که تا زنده‌ای ره به معنی ندانی

همین حاصلت باشد از عمر باقی

اگر همچنینش به آخر رسانی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *