پیش می آمد که از اینترنت خسته شوم و یاد گذشته ای بیفتم که حتی موبایل هم وجود نداشت و دلم عمیقا برای آن روزها تنگ شود. ولی مدتی هست که فقط گاهی خسته نمیشوم و احساس میکنم یک خستگی دائمی را تجربه میکنم.
با اینکه کسب و کارم و همه زندگیم بر اینترنت بنا شده است، شدیدا احساس خستگی میکنم. گاهی به این فکر میکنم که کلا موبایل را کنار بگذارم.حداقل چند روز به جایی بروم که نه اینترنتی باشد و نه آنتن موبایلی. بعد که بیشتر فکر میکنم میبینم که نمیشود. تمام ناتیفیکشن های موبایلم سالها است که خاموش است. حتی صدای زنگ گوشی ام را غیرفعال کرده ام ولی کم پیش می آید تماسی را از دست بدهم. پیامرسان ها هم صدایشان خفه شده است ولی مرتبا چکشان میکنم و کم پیش می آید پیامی را دیر جواب بدهم. همیشه حواسم جمع است. و انگار به مرحله ای رسیده ام که حسابی خسته شده ام. از سویی کلی برنامه در سر دارم که همه اش کاری است و شوق پیش بردنشان را هم دارم. ولی گاهی احساسی مانند حالت تهوع دارم. انگار از همه چیز خسته شده ام. مدت خیلی زیادی است که به سفر نرفته ام و مدام مشغول کار بوده ام. در محل کارم که سیستمم همیشه روشن است و تلویزیونم هم مدام در حال نواختن موزیک های بی کلام آرامبخش است. ولی باز هم نمیتوانم هیجاناتم را کنترل کنم. هیجاناتم ترکیبی از استرس و شوق هست که فرقی ندارد چه ساعتی از شبانه روز است و یا کجا هستم، همیشه با خودم این سو و آنسو میبرمشان. به خانه که میرسم هم لپ تاپم را روشن میکنم و دوباره زل میزنم به صفحه تقریبا کوچکش. تا زمانی که بخوابم. خوابی که دو سه ساعتی بیشتر طول نمیکشد و دوباره بیدار میشوم و روز از نو و روزی از نو.
واقعا دوست داشتم ساعت برنارد را داشتم و زمان را نگه میداشتم، کمی میخوابیدم. کمی هیچ کاری نمیکردم. ولی خوب نمیشود که.عجبا! به چه چیزهایی فکر میکنم.
همین است که هست. آش کشک خاله. چاره ای جز پیش رفتن ندارم. بیخیال…
بدون دیدگاه