عیار


همه جا شلوغ است، درباره همه چیز حرف میزنند، ذهنم ناخودآگاه به سمت حرفهایشان کشیده میشود، به خودم می آیم، دوباره سعی میکنم ذهنم را متمرکز کنم و در این شلوغی با خودم خلوت کنم.
آدمها با شخصیت های مختلف هر کدامشان داستان های خودشان را دارند، هر کدامشان به غایت زیبا هستند ، هرکدامشان پشت صورتکی که بر چهره دارند، دردها و غصه ها و قصه های خودشان را دارند. آدمها مثل کتاب هستند، کتابی که سطر به سطرش ارزش خواندن دارد.
ولی در همه این شلوغی، ذهنم به دنبال گمشده های خودش است، به داستان آدمها توجه نمیکنم. کلی کار برای انجام دادن دارم.
تنم زخمی است، تیر میکشد، نمیخواهم سرجایم بمانم، کشان کشان خودم را به جلو میکشم، بعضی ها حتی مسخره ام میکنند، ولی کتاب زندگی من هم ارزش خوانده شدن را دارد، خلاصه اش این است که هرچقدر هم زخم داشته باشم، هرچقدر هم درد بکشم، درجا نزنم. زخمهایم را بلیسم ولی دم‌نزنم. بی سر و صدا تا جایی که توان دارم خودم را کشان کشان ببرم.
اصلا میدانی عیار آدمی در شرایط سخت است که خودش را نشان میدهد، عیار همراهان و‌ یاران نیز همچنین!

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *