برعکس روزهای دیگر که معمولا خیلی تا صبح مانده بیدار میشوم. امروز توان برخاستن از تختم را نداشتم، دوست داشتم همه روز را در تختم بمانم. قهوه ام را بخورم و لپتاپم را روشن کنم و آرام آرام به کارهایم برسم. به هرچقدرش که میتوانم برسم و بقیه اش را بگذارم برای فردا. ولی کلندر گوشی را نگاه کردم. پر بود از جلسات. به ناچار دل از تخت کندم، و تند تند قهوه ام را خوردم و راه افتادم. توی راه مدام به این فکر میکردم که امروز انرژی زیادی نیاز دارم، همه جلساتم چالشی هستند و عصر هم یک جلسه خارج از شرکت دارم که رفت و برگشتش حدود سه تا چهار ساعت فقط باید در ترافیک بمانم. سعی کردم انرژی ام را بالا بیاورم. در تمام مسیر چشمهایم را بسته بودم و سعی میکردم در خودروی در حال حرکت مدیتیشن کنم و سطح انرژی ام را بالاتر ببرم. تا حدی انگار موفق بودم، حالم از صبحی که بیدار شدم بهتر است و انرژی ام بالاتر ولی همه اش احساس میکنم کافی نیست.
کاش قرصی دوایی، دارویی چیزی بود که میتوانست انرژی آدم را حسابی بالا ببرد. ولی تقریبا همه چیز را امتحان کرده ام. وقتی صبح نمیتوانی از تختت کنده شوی، و بزور روزت را شروع میکن، فقط باید امیدوار باشی که روز پر چالشی را نداشته باشی.
آدمیزاد پیزوری موجود عجیبی است، گاهی آنقدر انرژی داری که حس میکنی میتوانی فرهاد شوی و کوه را جابجا کنی و گاهی آنقدر خسته ای که دوست داری تمام روزت از بالشتت جدا نشوی.
همان موج سینوسی بهترین تعریف از حس و حال آدم است، گاهی در قله ای و گاهی در قعر. برای من امروز قعر است، سرما خورده، بی انرژی و تلاش برای سرپا ماندن تا شب. و یک روز دیگر در قله و تلاش برای تغییرات مثبت.
ولی میدانی همیشه هم گفته ام، نوشتن علاج است. وقتی بدون پرده و راحت مینویسم انگار به خودم می آیم. و یادم می آید که من فرصتی برای چسبیدن به بالشتم ندارم. من حداقل در این روزهای سیاهی که بانک مرکزی برای صرافی های رمز ارز ساخته است، حق ندارم بدون انرژی باشم. من این روزها به خودم در قله انرژی ام نیاز دارم. مینویسم و انرژی ام بالاتر میرود. نوشتن برایم از هر مدیتیشنی کارساز تر است. حالا حالم بهتر است. حالا میتوانم برگردم به جلسات پشت سر هم. حالا میتوانم حتی سرماخوردگی ام را هم نادیده بگیرم. من وقتی برای استراحت ندارم! آن هم این روزها!
زنده باشی خدا انرژی مضاعف عطا کند
تو میتونی بتاز که تازیدن کار تست به امید موفقیت های بیشتر و بیشتر