آتش به آتش


به خودم حق میدهم، پشت سر هم، آتش به آتش روشنش کنم، هر چه بیدارم سیگار هم باشد. وقتی از دنیا به تنگ می آیی سیگار یک نور در ظلمات است. نوری که واقعی نیست ولی آرامترت میکنم، حداقل ادای نور بودن را در می آورد و تو هم به آن وابسته میشوی. کمی انگار آتش درونت را خاموش تر میکند. سیگار پشت سیگار، میکشم و اصلا هم ابایی ندارم. حس میکنم سقف دهانم را گرمای دودش سوزانده است. ولی سوزش آتشی که درونم شعله ور است، دردناک تر است. اصلا من درد فیزیکی را راحت تحمل میکنم. بگذار بسوزاند.

ده سال، نه کمی بیشتر از ده سال است که میکشمش. هیچ وقت از کارم پشیمان نشده ام. احساس میکنم توی این دنیای شلوغ دهنم و حجم این کارهای ناتمامی که باید همیشه انجامشان دهم، سیگار برایم در کمترین حالتش مثل یک زنگ تفریح است. یا یک ابزار برای اینکه کمی ذهنم را منحرف کنم. یا برای اینکه دقیقه ای عقب بنشینم و از دور تر به همه چیز نگاه کنم.

هرچه که باشد، من دوستش دارم. دوست داشتن بها دارد، بهایش سلامتی هم هست. ولی آزادانه و با میل خودم هزینه اش را میدهم. هرچه که باشد!

یادم است روزهای اول یک نخ یک نخ میکشیدمش، آن سالهای دور را میگویم. ولی الان به پاکت پاکت رسیده است. اصلا میدانی به خودم حق میدهم که در این هیاهویی که گرفتارش هستم، حتی بیشتر هم بکشم.

سیگار حالم را خوب نمیکند، فقط مثل یک آب سرد بر روی آتشی سوزان است، آبی که آنقدر نیست که آتش را خاموش کند، ولی صدای “جیییییییییییز” میدهد. یک قطره آب یخ روی همه آتشی که درونم شعله میکشد.

سیگار پشت سیگار میکشم. جییییییییییییز پشت جیییییییییییییز.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *