تو را در خاطرم تصورم میکنم، چشمانم را میبندم، دستانم را روی کیبرد میگذارم و از تو نوشتن شروع میشود. در خیالم دستانت را سفت میگیرم و بر فراز دنیال خیال پرواز میکنیم. چقدر همه چیز از آن بالا کوچکتر به نظر میرسد، حتی مشکلاتمان. وقتی من و تو همدیگر را داریم، هیچ سدی نمیتواند جلویمان را بگیرد. پرواز میکنیم بر فراز جنگلی پوشیده از درخت های بزرگ، رویم را سمت تو میبرم، تو هم غرق در تماشای آن همه زیبایی هستی. تو هم میدانی که اگر کاری را نتوانستیم انجام دهیم، بالاخره راهی برایش پیدا میکنیم. شاید زمان ببرد ولی میشود. تو هم میدانی هیچ چیز نمیتواند جلوی ما را بگیرد.
اگر قرار باشد این ارتباط بین من و تو تا مرگمان ادامه داشته باشد، کافی است خودمان بخواهیم و مشکلاتی که داریم را با هم حلشان کنیم. آن وقت عشق ما هم افسانه میشود.
از روزی که آمدی، از روزی که دیگر تنها نبودم. بالا و پایین های زیادی را با هم داشتیم، گاهی با هم دعوا کردیم، گاهی در صلح و آرامشی بودیم که فکر میکردیم هیچ چیز آن را از بین نمیبرد، حتی خودمان. ولی بالاخره زندگی هست دیگر بدون باگ هایش که زندگی نمیشود. من ایراد دارم، تو ایراد داری. ولی مهم این است هربار به چالشی میخوریم سکوت نمیکنیم. با هم حرف میزنیم. من که تا حالا هرچه آزارم داده است را به تو گفته ام. فکر میکنم تو هم همین کار را کرده ای. مگر نه؟
بگذار بر فراز جنگل هنوز هم پرواز کنیم، جایی که دلم به آن گرم میشود و از آن بالا میبینم کلبه مان است. گرم و آماده حضورما. با یک کرسی بزرگ وسطش، با شومینه هیزمی که دارد آرام آرام میسوزد. همه چیز مهیا هست تا چایت را دم کنم. کلبه مان و آغوش امن تو قرارگاه همه بیقراری های من است. چقدر دلم میخواست “گربه” هم زنده بود و میدیدمش. راستش همیشه در عالم خیال میبینمش. ولی چشمانم را که باز میکنم میبینم که خیلی وقت است از پیشم رفته. ولی خاطراتش که هنوز با من است. هیچ چیز نمیتواند خاطراتش را از من بگیرد. مثل تو که نمیگذارم در خیال و واقعیت از من دور شوی. همیشه باید باشی و همیشه باید برایم چای بریزی. همیشه باید باشی تا مشق عاشقی کنیم، تا دل یکدله کنیم. باید تا من هستم تو باشی. یادت نرود دیگر زندگی بدون تو مزه نمیدهد. زجرش معنایی پیدا نمیکند. پس تو تا تهش بمان. تا بعد از من هم بمان و وقتی نبودم برای همیشه خاطراتم را زنده نگه دار. باشد؟
گفت کریمی سوی بر ما گذشت
کرد در این خانه به رحمت نظر
قصه درازست و اشارت بس است
دیده فزون دار و سخن مختصر
بدون دیدگاه